نگاهت
مرا به اوج می برد،
و در اوجِ نگاهت
آرام می گیرم
بگذار تا
زیباترین شعرم را
با نگاه تو بسازم،
و در دفتر شعرم
بنویسم:
نگاهِ تو
بهترین شعرِ من است.
مرداد ماه 1393 – داوود جمشیدیان
نگاهت
مرا به اوج می برد،
و در اوجِ نگاهت
آرام می گیرم
بگذار تا
زیباترین شعرم را
با نگاه تو بسازم،
و در دفتر شعرم
بنویسم:
نگاهِ تو
بهترین شعرِ من است.
مرداد ماه 1393 – داوود جمشیدیان
روزِ مَبعَث، انتخابِ خــــــــاتم است
پاسخی اندر جوابِ خــــــــاتم است
بهترین روزِ محمد در نگاه امتش
جلوه نورِ خدایی آفتـــــابِ خاتم است
مرداد ماه 1393 – داوود جمشیدیان
عقل و هوشم را ربوده عشقِ آریایی ام
راه را بر من گشوده عشقِ آریــــایی ام
آمد از بهرِ ضیافت گشته مهمانِ دلــــم
در دلم جا خوش نموده عشقِ آریایی ام
مرداد ماه 1393 – داوود جمشیدیان
با نگــــــاهِ تو سکوتِ من شکست
روی مــاهت در دلِ من نقش بست
عشق من با نامِ تو اُلفت گــــــرفت
عاشقت شد جز به عشقت دل نسبت
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
با نگاهت عشقِ من آغاز شد
با تَبسُم لحظه ها دَمســـاز شد
بوسه هایت اوجِ عشقِ ما شدند
اشکهایت در دلم غَمســــاز شد
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
مرا به بزمِ نگاهت
فراخوان،
بگذار تا
زیباترینِ رنگ ها را
در رنگین کمانِ چشمانت
پیدا کنم،
به ضیافت شَبِ یلداییِ تو
آمده ام،
ولی افسوس که
از
شرابِ غروبِ دلتنگی ،
چیزی نمانده،
که با هم سرکشیم
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
بیقرار و مهــربانی عشقِ من
در دلم آرامِ جانی عشقِ من
نام تو افتاده در عُمقِ دلــــم
در نگاهم بیکـــرانی عشقِ من
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
در غبارِ تنهاییم
بدنبال تو می گردم
آخر این مرز بیقراری کجاست؟
تنها سکوت با من ،
در این سراب همراه است.
انتظارت ،
مرا آزار می دهد
و مدام از خود می پُرسم که
تا کی؟ باید در این غبارِ تنهایی
با دلی مَحزون
بدنبالت بگردم
مرا دیگر توانِ رفتن نیست
خسته ام از این عشقِ بی حاصل
کاش هرگز عاشق نمی شدم
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
نازنین دلبر من ، دخترِ رویـــــایِ من است
قصة عشقِ منو ، مونسِ غم هـــایِ من است
با حضورش زده خیمه به نگـــــاهِ شبِ من
شب نشینِ شبِ من در شبِ تنهایِ من است
خیره گشتم به نگـــاهش به شگفت آمده ام
که چرا مات شده محوِ تماشــــــایِ من است
آتشِ عشقش زده شعله به اعمـــــــــاقِ دلم
بی سبب نیست که او عشقِ شکیبایِ من است
نیست در خاطــــــــــر من جز به نگاهِ رُخ او
در گلستــــــانِ جهان آن گُلِ زیبایِ من است
خیمه زد در دلـــــــم و جای گرفت در نظرم
همچو آیینة پاکـــــــیست که پیدایِ من است
در خیالم همه دم نقشِ رُخش جلوه گـر است
بــــــاورم گشت که او دیده و دنیایِ من است
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
بیاد بزرگ مرد و اسطورۀ موسیقی اصیل بختیاری زنده یاد مسعود بختیاری که پژواکِ آوایِ دلنشینش تا ابد در گوشِ زمان طنین انداز است.
رَهدی و وا رَهدَنِت تش وَس وِجونُم
مَندُمهِ خومهِ و تِک ای مِهرَوُنُـــــــم
دی نیا بَنگ و صِدات وِ بختیـــــاری
چی صِدات نیدُم ومینِ هَـــــر زمونُم
کوگِ تـــارازت دیه سی کَس نیخونهِ
روزگـــــــــــار وِ رَهدَنِت دادِ تَکونُم
تَش نهــــــادی وِ دِلُم وقتی که رَهدی
خوترین آســـــــــارِ رَ وِ آسِمونُــــــم
داغِ تو مِنِ دِلُم غوغـــــــا وِ پا کِــــــرد
مو دیه واکَــــــس نیگوم ، ای هم زَوُنُم
رهدی وبَنگِت دیه نیـــــاوِ گوشُـــــــم
مَندُم دی چه گـــــوش بِدُم ، وُلا نَدونُم
روزگار تونهِ گِـــــــــرِ وِ ایل جُدا کِرد
روحِت شـــاد ، یادت وِخیر ، دَردِت وِجونُم
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
عظیم و سربلندی بختیــاری
حدیثِ پُر ثمندی بختیــاری
پُر از گلواژه هـای عشقِ نـابی
چونابی ، بی درنگی بختیـاری
سرای لاله هــــــای واژگونی
به زیبایی قشنگی بختیـــــاری
به میدانِ نبرد درگــــــاهِ حمله
نماد تیپ و هَنگی بختیـــــاری
به گاه رزم با خصمِ ستمگـــــر
دل از رَزمَت نَکَنــــدی بختیاری
نشان از اُستواری داری هـــر دَم
تفنگِ پُر فِشنگی بختیـــــــاری
دیارت مَهدِ مـردانِ دلیــــر است
به تاختن ، چون سَمَندی بختیاری
شجاع و بیکرانی از شهـــــــامت
به غُرِش چون پلنگی بختیـــاری
ببالد رهبرِ فــــــــــــــرزانه از تو
که دائـــــــم مردِ جنگی بختیاری
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
آرزویی بزرگ دارم ،
به بزرگی وسعتِ زمین
و به بزرگیِ تمامیِ لحظاتِ زمان ،
اگر به آن برسم
تمامیِ دنیا را
در دستانِ خود می بینم ،
آرزویم این است که:
زیباترین شاخه گُلِ دنیا را
به دستِ کودکی بدهم
که تنهایی سراسرِ وجودش را
تسخیر کرده ،
می خواهم
با زیباترین گلِ دنیا
تبسُم را
در نگاهِ معصومش
و بر لبانِ نازُک و مهربانش بیابم ،
و با تبسُمِ کودکانه اش
به آرزویِ بزرگم
دست
یابم .
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
در بیکرانۀ عشق
به دنبالِ تو می گردم ،
اما نشانی از تو نمی یابم ،
در سراب آرزوها گم شده ام ،
نگُذار که
تلاطُم موجهای بیقراری
زورقِ تنهایی ام را
درهم شکند ،
و در گرداب عشقت
سرگردانم کند.
من از انتظار بیزارم ،
تا کی باید در غُبارِ
انتظار بدنبالت
بگردم ،
بی تابی مرا اسیر خود کرده
مرا تحملی نیست ،
آخر،
این مرزِ بیقراری
کجاست؟
که من هر چه می روم
به آن نمی رسم.
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
در کویرِ تشنگی هـــا سوختم
آتشی بر جان خود افروختــم
تشنه بودم لیک با یـــادِ تو من
چشم بر راه تو من می دوختم
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
زِمستون بی قراری سیم ایـاره
گُلِ حِسرت مِنِ با غُم ایکــاره
پَه تا کی مِن غُوار هی وابِمَهنُم
نَدونُم کی بهارِن سیم ایـــــاره
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
شهیدان لاله هـــــای عشق هستند
پُر از گلـــــواژه های عشق هستند
به غیر از حق به کس دل را ندادند
همه دلداده هـــــــــای عشق هستند
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
بهترین حسِ عاشق حسِ گذشتن از مرزِ بیقراریست
شوقیست مرا که آیم ، در قلب و خانۀ تو
همــــــــــــواره می نوازم ، با هر ترانۀ تو
بیگــــــــانه گر شوم من با مِهرِ خوبرویان
حسی به کس ندارم جـــــــــــز با بهانۀ تو
در باورِ خیـــــــــــــــــالم از خاطرم نرفته
آنگــــــــــــــاه که در خیالم آمد زمانۀ تو
در کوی دلنـــــــــــــوازان راه گُذر نباشد
ما را گُذر ندادند جــــــــــــــــز با نشانۀ تو
دیوانه وار چو مجنون افتــــــــاده ام پیِ عشق
تا لیلی ام بیــــــــــــــــــــــــابم در آشیانۀ تو
از مرزِ بیقـــــــــــــــراری با خونِ دل گذشتم
آرامشی گــــــــــــــــــــــرفتم در بیکـرانۀ تو
تیر ماه 1393 – داوود جمشیدیان
در گذر از تاریخ شعر محلی بختیاری
یادی از نغمه سرا و پدر شعر بختیاری زنده یاد سید حیدر موسوی که پس از سالها خاموشی اش هنوز هم پژواک آوای شعرش در گوش عاشقان و شیفتگان شعر محلی بختیاری طنین انداز است.
اگر به قلعه تُل سفر کرده باشید شاید نام زیبای مال آقا نیز معرف حضور کسانی باشد که روزی برای تفریح و تفرج پا به این روستای توریستی و سیاحتی بسیار زیبا گذاشته اند ، مال آقا یکی از روستاهای شهرستان باغملک استان خوزستان است که در 25 کیلومتری مرکز شهرستان قرار دارد. این روستا با طبیعتی زیبا و دلنشین پای گردشگران و رهگذران زیادی را به دیار خود باز کرده است.
سرزمینی سرسبز و خوش آب و هوا با جاذبه های طبیعی و گردشگری که به عروس طبیعت خوزستان معروف است و سرزمین چهار فصل است.
زمستانی سرد و در مواقعی برفی ، بهاری زیبا و پرشکوفه ، تابستانی پر میوه ، و پاییزی یکپارچه طلایی با کوههایی استوار و با صلابت که در مجاورت کوه مُنگّشت و قارون پر برف چون نگینی در قلب استان خوزستان می درخشد. مردمانی مهربان دارد و خاکش شهیدان پر افتخار و سربلندی را در دل خود جای داده است. در روزگاری نه چندان دور پیرمردی در این روستا زندگی می کرد. که پدر و شناسنامه شعر بختیاری بوده و بدون هیچ ادعا و توقعی با استعداد و خلاقیتی ذاتی ، سرشار و خدادادی با این که تحصیلات مطرحی نداشته براساس طبع ذاتی هنری و ادبی شاعرانه اش شعر را کاملا می شناخت و طبع شعرش با عروض ، وزن ، قافیه و ردیف عجین شده بود.
در سرودن شعر محلی بختیاری استادی به تمام عیار بود. زیباترین جلوه ها و آفرینش های ادبی شعر بختیاری را خلق می کرد و در شاهنامه خوانی نیز تبحر و تخصص فوق العاده ای داشت. آوای دلنشین شاهنامه خوانی اش شیفتگان شعر حماسی را به وجد می آورد. و در سرودن شعر محلی بختیاری بیش از توان خود ظاهر می شد.
هنوز که هنوز است صدای پر احساس شعر او در گوش زمان پیچیده است و نام او در خاطر همگان زنده مانده است.
در عصری که او شعر می گفت من کودکی بیش نبودم و هنرنمای او را در عرصه شعر بختیاری به خاطر می آورم به مخاطبان خود شور و نشاط می داد و با خلق زیباترین اشعار کهن و محلی بختیاری یاد و خاطره خود را در ذهن ادب دوستان زنده می کرد. همه او را پدر شعر بختیاری لقب داده بودند. زنده یاد سیدحیدر موسوی سرانجام پس از سالها نغمه سرایی و شاهنامه خوانی در سال 1358 دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.
روحش شاد و یادش گرامی باد. آوای شعر من بپاس تجلیل از وی و گرامی داشتن یاد و خاطرة این بزرگ مرد و شاعر بختیاری قطعه شعری را در وصف او سروده تا یادی از بزرگان شعر بختیاری شده باشد.
در نظــــــرم نقش بست نغمه و آواز تو
عاشق شعرم نمود صوتِ خوش الفاظ تو
خـــــــــاطرة نام تو شوقِ مرا تازه کـرد
در دل من زنده شد نامِ غزلســــــــــاز تو
داوود جمشیدیان
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
در گذر از زمان و در خاطراتِ زندگیِ من رویایی به حقیقت پیوست که این حقیقت قصه زندگیِ من است. قصه زندگیِ کودکی که عاشقِ نوشتن بود و همیشه رویایِ نوشتن را در ذهن کودکانه خویش تخیل می کرد. آرزویش این بود که روزی یک نویسنده بزرگ شود. نویسنده ای که فقط به عشقِ مردمش بنویسد. با شعرِ کودکانه ای کودکان را شاد ، با غزلی جوانان را تحرک و نشاط و با مقاله و مطلبی مردم را سیراب و امیدوار کند. این داستان واقعی است و به هیچ وجه تخیلی نمی باشد. آنچه را که به خاطر می آورم این است که به یاد دارم کودکی دَه ساله بودم و همیشه عشقِ نوشتن را در ذهنِ کودکانه ام تصور می کردم. مادرم نقطه قوّت قلب و سنگِ صبور من بود.
به مادرم می گفتم مادر خیلی دوست دارم که روزی یک نویسنده بزرگ شوم و مادرم مهربانانه و با لهجه شیرینِ بختیاری به من می گفت: دا امیدِت وِ خدا بو وِ خدا توکل کن. هر چی که وِش بِخوای وِت ایده خدا الرحمه الراحمینه. اینگونه امیدواریها به من اعتماد به نفس بیشتری می داد و امید و باور را در خیالِ کودکانه ام زنده می کردم.
و این امید در من روز به روز پر رنگ تر می شد و رویای کودکانه من و عشقِ به نوشتن در من شکوفاتر می شد. شبها با خیالِ نوشتن به خواب می رفتم و صبح ها به امید روزهای بهتر از خواب بیدار می شدم. زمان سپری می شد و گذشتِ زمان هر روز مرا برای رسیدن به آرزویم نزدیکتر می کرد. سرانجام در سال 1364 رویایِ چندین ساله من به حقیقت پیوست ، من اولین جوانه های عشقِ به نوشتن و شعر را در ذهنِ نوجوانی خود به درختِ انگیزه خواستن و توانستن احساس کردم و شوقِ نوشتن در من شکوفا شد ، رویایِ کودکانه ام به حقیقتی بزرگ پیوست و برای اولین بار با ذهنِ کودکانه ام اینگونه نوشتم:
دا تو عشقِ مونی وُ عشق یعنی دا
یعنی: مادر تو عشقِ منی و عشق یعنی مادر
و این جملات سرآغازی شد برای رسیدن من به هنر نویسندگی.
خرداد 1393- داوود جمشیدیان
در گذر از تاریخ شب شعر ایران
در یکی از شب های تابستان سال 1366
مکان: استان مازندران ، شهرستان رامسر سالن آمفی تئاتر رامسر محل برگزاری مرحله نهایی دومین دوره مسابقات شعر و قصه دانش آموزان سراسر کشور شبی که سالن آمفی تئاتر رامسر با جمعیتی بالغ بر 3000 نفر میزبان زبده ترین نوابغ شعر دانش آموزان سراسر کشور است و هنر نمایی نوجوانی از دیار بختیاری و از یکی از روستاهای محروم شهرستان ایذه استان خوزستان و با خواندن غزل وصل نگار حاضرین در سالن را به وجد می آورد.
هنوز پاسی از شب نگذشته بود که سالن آمفی تئاتر رامسر میزبان زبده ترین نوابغ شعر دانش آموزان سراسر کشور است و شاعران نوجوان برای اجرای برنامه های هنری خود به این سالن آمده اند. همه چیز محیای برگزاری این رویداد مهم است.
چهار دوربین فیلم برداری بزرگ برای پوشش تصویری این رویداد مهم و بزرگ هنری در جایگاه مستقر می شود. استادان ، داوران و شاعران معاصر و نامی کشور برای قضاوت و اعلام نظر وارد سالن می شوند. فضای سبز و آبشارها در محل برگزاری مسابقات زیبایی و جلوه خاصی به سالن می دهد و فضای آن را کاملاً معنوی و عرفانی نموده است. مجری برنامه کودک و نوجوان شبکه اول صدا و سیمای جمهوری اسلامی در محل استقرار خود حاضر می شود.
با اعلام بلندگوی سالن منتخبین شعر کشور برای اجرای برنامه و هنرنمایی بروی صحنه می آیند و با اجرای برنامه دو شاعر نوجوان نوبت به نفر برتر و منتخب استان خوزستان می رسد. سکوتی محض و مطلق بر فضای سالن حکمفرما می شود. نوجوانی روستایی از شهرستان ایذه دیار بختیاریهای هنرمند ، سرافراز و سربلند در جایگاه مستقر و برای اجرای برنامه خود آماده می شود. حضورش جلوه خاصی به فضای سالن می دهد و شروع به خواندن شعرش می کند و با خواندن هر بیت از غزلش حس عجیبی به حاضرین و رقیبان خود ، عوامل ضبط تلویزیونی برنامه و استادان ، شاعران بزرگ و نامی کشور و داوران دست می دهد. اجرای برنامه وی به پایان می رسد و داوود جمشیدیان اوج هنر و طبع شعرش را به رخ همگان می کشد و تمامی معادلات رقیبان را برهم می زند.
در پایان برنامه ها غزل (وصل نگار) وی به عنوان بهترین ، پر محتوا ترین و زیباترین شعر مسابقات به جامعه شعر و ادب کشور معرفی می شود و شاهکار ادبی خود را در تاریخ شعر ایران به ثبت می رساند. اجرای برنامه هنری وی ضبط و دوبار از برنامه کودک و نوجوان شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می گردد. و این اتفاق مهم در تاریخ ادبیات ایران برای همیشه به ثبت می رسد.
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
آسمون اُرِگِـــرِ بارون ایبـارِ
با تو ایمَنُم زِمِستونُم بَهـــــارِ
وقتی که نومِت مِنِ ویرُم اِیاههِ
دلِ مو سی دیدَنِت هی بیقـــرارِ
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
برای رویا دختری که اوجِ خواستن را در نگاهِ پر احساسش یافتم.
رویایِ من جانی بخوا تا جــــان نهم بر جــای تو
گُم گشته ام در کویِ تو ، افتــاده ام در پـــایِ تو
در انتظارِ دیدنت بی تـــــــــاب می گردد دلـــم
شوقت دلــــــــم را می کِشد تا گُنبد مینــــایِ تو
چون زورقِ بشکسته ای در بحرِ تو سر گــــشته ام
با موجها سر می کنم در بیکــــــــــران دریایِ تو
وقتی نگاهم می کنی محوِ نگـــــــاهت می شوم
مَست و خرابت می شوم با قـــــــــامتِ رعنایِ تو
شوقت اگر برقی زند سوزی نهد اندر دلــــــــــم
ترسم بسوزاند مرا آن وَصفِ بی همتــــــــایِ تو
داوود را بنگر که چون آواره ای بی خـــــــانمان
سر در گریبانش نمود عشقِ جنون فـــــــــرسایِ تو
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
وِ گُـــــــــدار از تیَلِت بِل بُگُــدَردُم
دودَرهی کـاری بکن دیندات نَگَردُم
وقتی که سَیلـــُم کُنی دیوونَت ایبوم
اسیرُم کِردهِ تیــــات ، دورِت بِگَردُم
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
عــــاشقی بد دردیه کِردُمِ مَندیـر
دِل ایخوا ، دلِ گَپی مِثلِ دلِ شـیر
یا وَنهِ آدَمِنهِ وِ آسِمــــــــــــاری
یا کُنهِ آدَمِنهِ وِ قُفل و زنجیـــــــر
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
بَه چه شبی! شب شبِ رویایی است
چشــــــمِ دلم غرقِ تماشایی است
قــــــاصدِ شب نغمه چنین دادســر
شب شبِ مرگِ غم تنهــــایی است
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
دلم افسرد ، ز داغِ گُلِ سُرخ
ناله سر دادم به باغِ گُلِ سُرخ
در فراغِ هجر گُل سوخت دلم
شدم آواره ، به راغ ِگُل سُرخ
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
هونی که وَس مِن دِلُم ویرُم اِیارُم
مو اسیــــــــرِ پَلِشُم طاقَت نَدارُم
عشقیة کــــه وِ عُمرُم چینو نَدیدُم
حاضرُم بِپاش بِنُم هَر چی که دارُم
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
سی دودَرِ می نا سُهری که وقتی وِرَه ایره تَش وِ دِلُم ایوَنهِ.
می نا سُهرِ دُنگلی تَش وَند وِجونُـم
تیرِ مِرزِنگِ تیاش کِـــــــردِه نشونُم
لو وَلِش چی برگِ بید تیاش خُمارِن
بُرگَلِش هِلالِ مَه مِن آسِمونُــــــــم
عاشِقُم کِرد وَندُمِه وِ آسِمــــــــاری
عــــــــــاشِقُم ، یا لیوِیُم ولا نَدونُـــم
خـــــــالَکی وِنُفت داره خیلی قَشنگهِ
رنگِ زردِ خالکش بــــــــرگِ خَزونُم
وقتی که سَیلُم کُنهِ تَش ایگِـــــــروم مو
چـی اَفتو بِرچ ایزَنهِ وِ آسِمــــــــــــونُم
هَمســـــــــــوکه وِ رَه ایره تَو ایکنُم مو
بی قــــرار و عاشقهِ ابرو کمونُــــــــم
نـــــــــاز کُنهِ ، تاووم ایده ، نیا سراغُم
مو هَمش سی دیدنش دل نگـــــــرونُم
گُل مو مِنهِ گُلا نظیـــــــــــــــر نَداره
نومهِ هو همَش ایـــــــــــــا وِردِ زَوُنُم
دلِ مو نازُکتـــــــــــــــرِ وِ نونِ تیری
دی بیو سی دیدَنُم ای مِهـــــــــــرَوُنُم
دودَرهی جُونُم بِگِـــــــــــر بِدهِ جَواوُم
مو اسیرِ عِشقِــــــــــــتُم دَردِت وِ جونُم
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
بر بلندایِ جهــــان نام علی است
زینتِ هفت آسمان نام علی است
عشقِ او در دل چه غوغــا می کند
شور و عشقِ عاشقان نام علی است
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
دلِ تنگــــــــم هوای یار کرده
هــوای دیدنِ دلـــــــدار کرده
شدم مشتـــــــــاقِ دیدارِ رخِ او
که عشقِ او مرا بیمــــــــار کرده
به خوابِ زلفِ مشکینش که رفتم
مــــرا از خوابِ خود بیدار کــرده
نگـــاهم کرد و مجذوبش شدم من
زعشقِ دیگــــــــــری بیـــزار کرده
به بستـــــــان و به دشتِ بیقــــرارش
خودش را چون گلِ بی خـــــار کرده
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
در باغِ نگاه تو ،
پرسه می زنم
و دلم به هوای دیدنت
بیتاب می شود
مرا به بزم خود
فراخوان
دست مرا بگیر
که شوقِ وصالِ تو
هوش از سرم ربوده است
زیباترین نگاهت را
به من بده
بگذار لحظه هایم را
با عشق به تو
سپری کنم
و
فریادم
سکوت را بشکند
بگذار تا خواستن
و
باتو بودن را
با نوازشِ دستهایت
احساس کنم
و نام تو در باورِ خیالم
تا ابد
جاودان بماند.
برای همیشه با من
بمان ،
ای فرشتة مهربانی ،
ای عشقِ من
مَست گشتم ، اشتیاقم سرگـرفت
شوقِ دیدارت مرا در برگــــرفت
زنده شد دل در هــــوایِ وصلِ تو
مرغِ عشقت در خیـــــالم پَر گرفت
مات و سرگــردان در امواجت شدم
کشتی ام در بَحرِ تو لنگـــــر گرفت
درسِ عشــــــق آموختم در مکتبت
امتحانم نمرة برتــــــــــــــر گرفت
خواستن را در نگـــــــــــاهت یافتم
از نگــــــــاهت نکته های تر گرفت
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
دودَری وِمالِمون وَس مِن خیــــالُم
از ایچو تا مالِمیر گُل سیش ایکــالُم
خوام بِرُم وِ کوه سفید دیندا شِکـالُم
وَسُمهِ سَرِ دورَه بِرُم شِکــــــــــالُم؟
یا بِرُم موتی گُلُم سیش گُل بِکـالُم
روزگــــــار وام نیسازهِ اِشکَندِ بالُم
یادِ عشقش ایوَنهِ هی تَش وِ جونُــم
مَندُمِ خومهِ وِ تَک وُ هی اینالُـــــم
خاطراتَش همیشه ، سیم تازه ایبــــو
نومهِ هو هیچ نیرِ از مِنِ خیــــــــــالُم
ترسُم که هیچ وقت دیه ریشِ نَبینُـــم
کاشکی که وِ فِرگُم بو، بیا و بالـــــــم
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
دودَری عشقِ مونهِ خاک رَهش گِرونهِ
بی قــــــــــرارِش مَندُمهِ خوشَم نَدونهِ
وَسِ مِن خیـــــــــــالِ مو دَروِدَرُم کِرد
نازکُنهِ تاوُم ایدهِ نازِش گِــــــــــــرونهِ
هی زِدَسُم گُــــــــروسهِ دَنگ ایدِرارهِ
مونهِ هر جــــــا که ایخوا هی ایکِشونهِ
عـــــــاشِقُم کِرد زِدَسِش موخو نَدارُم
چی گُـــــــــلِ شقایق ، وِ دَشتُم ایمونهِ
وقتی مِن فِرگُــــــــم ایا دیوونَش ایبوم
وِ دِلُم تَش ایوَنهِ آتشفِشــــــــــــــــونهِ
عـــــاشقِ ، پر احساسِ، چی قُرصِ ماههِ
سوگُلیو و تَرگُـــــــــــــلِ شاه دودَرونِ
وِش گــــــــودُم ای دودَرِ هی اسیرِتُم مو
وِ مو گو که هـــــــــــر دَم عاشقُم ایمونهِ
خرداد 1393 – داوود جمشیدیان
محو نگــــاهت شدم در هَوَسِ روی تو
کاش که می آمدم در پی و در سوی تو
نِکهت تو بر دلـم بویِ خوشی دست داد
مست شــــدم از رُخ و از نَفَس و بوی تو
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
در آسمــــانِ عشقت پـرواز می کنم من
هــــر لحظه را بیادت دمساز می کنم من
پر می کشم به کویت تا در طوافِ رویت
همچون کبوترِ عشق پربــــاز می کنم من
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
شب هایِ شعرِ شاعر ، درد است و بی نوایی
دردی که شِکوِه دارد از دستِ بی وفایی
در منظـــــرِ نگاهش صد نکته نقش بسـته
نقشی که تازه می کرد داغِ شبِ جــــدایی
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
برای مولایم علی (ع) یگانه عدالت گستر تاریخ بشریت که عدالتش را هرگز کسی نتوانست در جهان تکرار کند.
یاعلی
عشقِ تو دل را پریشــان کرده است
عاشقان را مست و حیران کرده است
ذوالفقـــــــارت
در نبـــردی بی امان
کفــــــر را نابود و ویران کرده است
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
باز از تنهاییِ خود خستـــــــه ام
همچو مرغی در قفس پر بسته ام
بـــــــاز با اندیشة رویــــــایی ام
من به آزادی خود دل بستــــه ام
در هـــــوایت بی قراری می کنم
چون به عشقِ رویِ تو وابستـــه ام
گوشه گیــــری عادتی دیرینه شد
در کنار و گوشه ای بنشستـــــه ام
بـــــانگِ عشقِ تو صدایم می زند
لیک عــــــاشق پیشه ای وارسته ام
دل بـُــــــــریدن از قفس شد آرزو
بر خیـــــــــالش سالها دل بسته ام
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
کـــــاش می شد در دلِ تو لانه کرد
دوری از عشـــــــقِ تو را ویرانه کرد
کاش می شد در طوافِ شمع سوخت
شِکوِه هـــــــــایی از دلِ پروانه کـرد
کــــاش مجنون می شدم در وصلِ تو
چـــــــــاره ای بر این دلِ دیوانه کـرد
کــــــاش می شد دستهایت را گرفت
دست بر مویت کشید و شــــــانه کرد
کـــــــــاش با عشقِ تو عاشق می شدم
کاش می شد عشق را افســـــــــانه کرد
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
در کُنجِ باغچۀ مــا یک لاله ای شکُفته
این لاله یادگاریست از یک شهیدِ خُفته
رنگش قشنگ و زیباست گویی پیام دارد
دارد پیـــــــامی از یک رازِ دلِ نهُفتــــــه
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
سلام ای کوهِ پاکِ آسِمـاری
بیو تَنگِ دِلُم سیت وادیــــاری
بهاری بی خزون داری منِه دِشت
زمستون رَ بهارِن کی ایــــــاری ؟
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
زندگـــــیِ من بجـز سختی نبود
قصه ای جز فقــر و بدبختی نبود
روزها با فکـــــر خود می ساختم
شب که می شد بر تنم رختی نبود
آهِ ســـــــردی می کشیدم از دلـم
چاره ای جز صبر و سر سختی نبود
موقع خوابم که می شد در سکوت
فـــــــرصتی و فکــری و وقتی نبود
نا امید از آرزوهـــــــــا می شـــدم
گریه هـــــایم وقت و بی وقتی نبود
می بــُـریدم دِل ز هـــــــر وابستـگی
شــــوقِ حـــق بود و ولی سختی نبود
اردیبهشت ماه 1393 – داوود جمشیدیان
غزلی خواهم ساخت
بر وزنِ چشمانِ تو
با قافیه ای به زیباییِ نگاهت
دستهایم خالیست
اما همتی بلند دارم
به بلندایِ شبِ یلدا
وجودم مملو از عشق است
به دنبالِ بهانه می گردم
در اندیشه هایم گُم می شوم
و تنها با خیالِ تو نَفَس می کشم
لحظه ها می گذرند
و در گذشته ها محو می شوند
من همچنان سر در گریبانم
ناگهان تو را می یابم
و درختِ باورم شکوفه می دهد
نام تو در دفترِ شعرم نقش می بندد
و تو بهترین بهانه می شوی برای شعرِ من
داوود جمشیدیان
در بَحرِ بیقراری هرگز کــرانه ای نیست
من عاشقِ تو گشتم، جز تو بهانه ای نیست
در خاطــــــــرم بجز تو نـــام کسی نیامد
در باورِ خیالم جز تو نشـــــــانه ای نیست
اردیبهشت ماه1393 – داوود جمشیدیان
هرگاه در آسمانِ خیالت مرا گُم کردی ستارۀ دنباله دار را نگاه کن مرا آنجا خواهی یافت.
چون من به ضیافتِ ستارۀ دنباله دار رفته ام.
اردیبهشت ماه1393 – داوود جمشیدیان
شب میـــلاد مولل متقیــــن است
|
چیست در آن چشم اهــوراییت
|
اسفند ماه1392 ـ داوود جمشیدیان
مرا دردیست که درمــانی ندارد
مرا راهیست که پایـــــانی ندارد
دل من در میــــان خوبـــــرویان
بجز وصــــل تو سامــــانی ندارد
|
اسفند ماه1392 --- داوود جمشیدیان
شوق دیـــدار تو مستم کرده است
|
باز امشب در فِراقَت ســوختم
|
اسفند ماه 1392 --- داوود جمشیدیان
مکالمه تلفنی پدر و دوست دختر پسرش
با گویش و لهجه بختیاری:
دودَرِ پَل بُریده
یِه شُوی دیدُم کُرُم دَنگ ایدِراره
خَش خار تَنِ دِرِس نُفتِش ایخاره
وِش گُدُم کُرُم چِتِه چِه سیت بیارُم
وِم ایگود حالُم خو نی ، مو حال نَدارُم
گوشینهِ گِرِ وِ دَس هی صُحبت ایکِرد
مو ندونِستُم که صحبت یا چَت ایکرد
حرفاشه که گوش دادُم دیدُم که ایگو
مای لاو و گِرل فِرِندُم ، بیو تو ایچو
همی طور که هی داشتِن هی حرف ایزیدِن
سی یکیدور وا حرفا هی غِر ایویدِن
دو دَره وِ کُر ایگود عشقم کجایی؟
مو وِ جاکُر ایگودُم تو بی وفایی
دودَره فَهمی مونُم که حرف ایزیدُم
اما فِرگ نیکِرد که مو کوتا نیویدُم
وِ موگو اسکیوزمی ، شما کی باشین؟
وِش گودُم مُو لُهراسُم برین بِلا شین
در اِوی گو گرفتم ، بابا تو هستی ؟
وِش گودُم ای ناقُلا زیدی یِه دَسی
چه زِ ای کُرُم ایخوای ای پَل بُریده؟
سی چه هی زنگ ایزنی موبایل ندیده؟
دودَرِه گو من میخوام بش حال بدم ، نازمو ببینه
وِش گُدُم حال دی چنهِ؟ ، ناز دی چنهِ؟ ای تی دَریده
در اِوی گو میدونی که من کیم؟ من سانی هستم
دختری جذاب و دوست داشتنی هستم
وِش گُدُم سانی کیه؟ جذاب چِنه؟ دَنگ ایدراری؟
مَیَر تو بی صحاوی؟ صحاو نَداری؟
و موگو تو میدونی که لاین چیه؟
یا اینکه جغد شب کیه؟
میای امشب که با هم بریم تو وی چت؟
چت کنیم با همدیگه تا نیمه شب
در اِوی گو تو چقد باحال و نازی
تو باید عشقم بشی ، با من بسازی
مو گُدُم هونی که تو دینداش ایگردی
هو مو نیسم وابری مین جاش بگردی
دیدُم هی وِل نیکُنهِ رودَش دِرازه
هی سی مُخ زیدَنِ مو نقشه ایسازه
وِ موگو تو اون نیستی که بات نشستم
فکر کردم بم حال میدی با تو که هستم
وِش گُدُم حال دی چِنه؟ مو حال نَدارُم
که بخوام زِ کارِتو سر بِدِرارُم
اِنگاری هر چی که بی مو خَو ایدیدُم
همچو چی وِ عمر خوم هرگز ندیدُم
اسفند ماه 1392 – داوود جمشیدیان
مادرم یک زن روستایی بود ، از ایل بزرگِ قشقایی ، فرشته ای از نسل فرشتگان ،
برای مادرم که معنی عشق را فقط در نگاه مهربانانه اش یافتم :
{ برای مادرم }
شکوه عشـــــق را من ، در نوای مــــــادرم دیدم
وفـــایی را اگر دیـــدم ، وفـــای مـــــــادرم دیدم
نوایی خوشتــــر از صوتش در این دنیـــا ندیدم من
که اوج مهـــربانی را ، صـــــدای مــــــادرم دیدم
اگر جان داشت ارزش تا ، فـدای او بسازم من
تمـــام هستی خود را ، فــــدای مـــــــادرم دیدم
عجب آرامــــشی دیــدم در این دنیــــای رویــایی !
که من آرامشــــم را ، با لالای مــــــادرم دیدم
اگر در خـــاطرم هر دَم هــوای عشــــق سر می زد
چه عشقی بود که آن را ، با هوای مــــــادرم دیدم
سرودم شعــــــر زیبایی بپـــاس لطـــف و ایثارش
که من این شعــر زیبـا را ، عطا بر مــــــــادرم دیدم
خـــــدایا روح پاکـــــش را به شادیهـــا مزیّن کن
چــه فضــل و هیبتی من در ، خدای مــــادرم دیدم !
اسفند ماه1392 – داوود جمشیدیان ( سِتین )
شاعر معاصر :
داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
اسفند ماه 1365
شهیـــــــــدی از دیـــــار مــــا سفـــر کردبه وجـــه خالــــــق گـــــیتی نظــــر کــردبــه مهـــــمانـــی انبــــــــوه شهیــــــــدانروان شــد از سیــــاهــیها حـــــذر کـــردبپـــاس دعــــــــــوت معـــــشوق پاکـــشوفـــــا بر عهـــــد خــود گـــاه سحــر کردبـــه همــــراه دگــــــر همــــسنگرانـــــشسلاحــــــش بر ســــــر دشمن تبـر کــــردبه لطـــف حـــــق دل خصـــــم زبــــون راپریشــــــان خاطــــر و خونیــــن جگر کردزشــــوق وصــــل دیــــدار خـــــــــدایش
سبکــــــبال از دل آتــــــش گـــــــذر کردروانَش شاد مولایم خمینیکه ایـــــمان را به گیـــــــتی مستقـــــر کرد .
|
در پهندشتِ این دیارِ پر افتخار و در مجاورتِ کوههای پوشیده از برفِ سلسله جبالِ زاگرس، در آنجایی که مردانی باصلابت و زنانی بانجابت ، با استعانت از فرهنگ و آدابی کُهن در سرزمینی سراسر حماسی که نشانگرِاصالتِ دیرینه فرهنگیِ شیفتگانِ این خطهٔ همیشه جاوید است و از دیرباز در برابر تهاجمِ فرهنگیِ بیگانگان مَصون مانده است و این میراثِ کُهن را از نیاکانِ خویش به ارث بردهاند مردمانی زندگی میکنند که به ایلِ بختیاری معروفند.
در راستایِ اشاعهٔ فرهنگِ این مرز و بوم و در میانِ این قومِ سربلند و سرافراز هُنر و ادبیات از دیرباز به عنوانِ دو واژهٔ سمبُلیک موردِ توجه خاص و عام بوده و هُنرمندان این وادی که به حق وارثان بر حق فرهنگِ اصیلِ بختیاری بوده و هستند هر کدام به بهانهها و عناوینِ مختلف پا به عرصه و میدان هُنر گذاشتند.
دیرگاهیست که هر هُنرمندی به نوبه خود و با ارائهٔ آفرینشهای ادبی هر آنچه را که در توان داشته و دارد تقدیمِ طالبان و شیفتگانِ هُنر نموده و مینماید. در میان انبوهِ این هُنرمندان متعهد ، شاعران و ونویسندگان نیز بنا بر طبعِ ذاتی و رسالتِ خطیرِ خویش همپای دیگر هُنرمندان با ارائه آفرینشهایِ ادبی ، رساترین نغمههای پرشور این دیار را خلق کرده، سروده و به سَمع و نظرِ تِشنگانِ شعر و ادب رساندهاند.
در میانِ بِلادی که مردمانِ اصیلِ بختیاری در آنجا ساکنند نام ایذه نیز آشنا و مُعَرفِ حضورِ تمامیِ کسانی است که قومِ بختیاری را به رسمیت شناختهاند. در زمینه هُنر و ادبیات چندانکه از شواهد بر میآید ، هستند هُنرمندانی که به دلایلِ مختلف ،گمنام ماندهاند و هم اکنون به فعالیتهای مُستمر در زمینههای هُنری ، مُتواضِعانه ، مُخلصانه و بدون هیچ ادعایی در جهت اِعتلای فرهنگِ این مرز و بوم ، در این شهر هنرنمایی میکنند .
با آرزویِ توفیق روز افزون برایِ تمامیِ این هُنرمندانِ گرامی .
شاعرِ مُعاصر : داوودِ جمشیدیان - متخلّص به سِتین
بهار ۱۳۶۶