شهیدان با جبین ها سجده کردند
به گاهِ سجده ی خود خنده کردند
بسویِ عرشِ خالق پر گشودند
تمامِ خلق را شرمنده کردند
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
برخیز که تا دوبار پرواز کنیم
دل را به هوایِ عشق دمساز کنیم
از مرز قرار و بیقراری گذریم
آغوش به روی هم بسی باز کنیم
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شدم عاشق ز شوقِ وصلِ رویت
مرا تا کی کشانی تا بسویت ؟
تویی آن نو گُلِ خوشبوی عالم
منم آن مستِ بویِ عطرِ مویت
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مرا در بزمِ چشمانت کشاندی
بجز عشقم بسویِ خود نخواندی
اگر من مونسِ عشقِ تو بودم
چرا من را ز پیش خود تو راندی؟
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مرا با عشقِ تو کاری نباشد
ز شوقِ وصل دیداری نباشد
به خوابِ خوش روم من تا سحرگاه
مرا تا صُبح بیداری نباشد
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هوا و حالِ عاشق بیقراریست
دمی غمگین ، دمی هم گریه زاریست
تمامِ موسِمش فصلِ خزان است
همه دَهرش غم است و بی بهاریست
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از شوقِ وصلِ رویت ، همش در انتظارم
مجنون شدم ز عشقت ، بیتاب و بیقرارم
تا کی مرا بسویت اینگونه می کشانی ؟
در مسلخِ نگاهت ، دیگر توان ندارم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
به شوقِ رویِ تو مجنونِ عشقم
به رویِ قلبِ خود این را نوشتم :
مرا جز لیلی ام عشقی نباشد
که من با عشقِ تو اندر بهشتم
شهزیور ماه ۱۳۹۴ ---سِتین
منم آن عاشق و مجنونِ رویت
که خواهم پَر کِشم هر دَم بسویت
اگر بر من همه عالم ببخشند
نخواهم داد تاری من ز مویت
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هوا سرد است واین دل بیقرار است
دلم عاشق شده ، بیتابِ یار است
دل سر گشته ام از بهرِ عشقش
شتابان در پی اش در هر دیار است
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شده عاشق دلِ دیوانهٔ من
چه می خواهی در این کاشانهٔ من؟
مرا با عشق خود دیوانه کردی
چه می جویی در این ویرانهٔ من؟
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
امشب دلم گرفته ، از این غمِ جدایی
ای کاش نبود از اوّل ، این عشق و آشنایی
از جور و از جفایت ، خون شد دلم دوباره
آتش بجانم افتاد ، از دستِ بیوفایی
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای کاش عهدِ خود را ، با تو شکسته بودم
یا اینکه با دلِ تو ، عهدی نبسته بودم
ما را به جرمِ عشقت ، در بندِ خود کشاندی
از بندِ آن جفایت ، ای کاش رسته بودم
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای دلِ عاشقِ من کز چه سبب زار شدی ؟
که در این مسلخِ عشق عاشقِ آن یار شدی
می کشانی من و خود را همه دم در پیِ او
ز فراغِ رُخِ او شمعِ شبِ تار شدی
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
در این بن بستِ تنهایی ، دلم دیوانه میسوزد
چو شمعی در فراغ و ماتمِ پروانه میسوزد
بده آن ساغرِ می را ،که می را گر ننوشم من
دلِ دیوانه ام امشب در این میخانه میسوزد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
دلم گرفت،
از این غروبِ تنهایی
خسته ام از این عشق
و خسته ام از این تنهایی ،
در غروبی غم انگیز
زوزه ی بادِ خزان
بر گونه هایم تازیانه می زند
برگ ها می رقصند
اما من می ترسم
خورشید به پیشواز شب رفته
اما کسی به پیشواز من نمی آید
به شب حسادت می کنم
اما نمی خواهم به سکوت عادت کنم
من می لرزم
اما.......
درخت نمی لرزد
درخت نمی ترسد
اما من می ترسم
از خزان می ترسم
نه از خزان برگ ها ،
از خزان عشق می ترسم
از دست هایی می ترسم
که مرا رها کرده
ترس من از نبودن دستهاییست
که دیگر نوازشم نمی کند .
من ماندم و
حسرت نگاهی که دیگر
مرا به ضیافت بزم چشمانش
فرا نمی خواند ..............................
ودر باور خیالم می گنجد که :
عشق افسانه ای بیش نیست
و ای کاش نه من بودم و نه عشقی بود .
پاییز ۱۳۹۴ --- سِتین
غمِ هجرانِ تو ، جان مرا سوخت
بجانِ عاشقِ من ، آتش افروخت
سکوتم دامنِ شب را چو بگرفت
نگاهِ آتشینم را به شب دوخت
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را هَوَسی جز رُخِ آن یار نباشد
ای کاش غمی بر دلِ دلدار نباشد
خواهم که روم درپیِ لیلی رُخِ عاشق
ای کاش شبِ وصلِ رُخَش تار نباشد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز آن معشوقه آمد در نظر
گریه میکردم برایش تا سحر
در سکوتی محض با هر ناله ای
اشک ها می ریخت از چشمانِ تر
در خیالم جلوه میکرد با رُخَش
بر رُخَش دیوانه میکردم نظر
تا که در عمقِ وجودم خیمه زد
شوقِ دیدارش نمودم من به سر
انتظارش می کشیدم هر زمان
تا که از سویش بیاید یک خبر
لحظه ها در امتدادِ شب گذشت
یکدم از عشقش نمی کردم حذر
طی شد این افسانه ی عشق و ولی
مانده ام من با تلاشی بی ثمر
کاش عشق و عاشقی هرگز نبود
تا نیوفتد هیچ بر جانم شرر
حال ما خوش نیست در این رهگذر
کاش میکردم ز عشقِ او گذر
باز هم مجنون و مجنون تر شدم
ای فلک بر حالِ زارِ من نگر
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آن رُخِ زیبایِ تو جان را به لب آورده بود
بیقراری را به دل تا نیمه شب آورده بود
با شرارِ عشق خود آتش نهادی بر دلم
سوختم با آتش عشقت که تَب آورده بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش است حال آنکس که مدام بیقرار است
همه دم در انتظار و به نگاهِ مستِ یار است
به هوایِ دیدن یار ، همه عاشق است و مجنون
چو نَمِ فتاده از ابر ، به میانِ لاله زار است
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
امشب دوباره این دل ، بیتابِ یار گشته
از بهرِ وصلِ رویش ، بس بیقرار گشته
از بس ز شوقِ عشقش در انتظار مانده
سر گشته و پریشان در شبِ تار گشته
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش است در بهاران ، به میان لاله زاران
بِوَزَد نسیم شادی ، زطنینِ بویِ باران
به میان راغ رفتن ، به هوایِ یار دیدن
همه مست و بیقراری ، ز نگاهِ بیقراران
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را بجز از عشق به سر شور نباشد
یک لحظه ز معشوقه ی خود دور نباشد
از بین همه خوب رُخان در همه عالم
بهتر ز رُخِ لیلی من حور نباشد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
اشتیاقِ دلِ من جز به تمنایِ تو نیست
اوجِ میل و هَوَسم جز دلِ شیدایِ تو نیست
ز میانِ همه نقشی که فتاد در نظرم
جز نگاهِ تو و آن قصه ی رویایِ تو نیست
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
نگاهت می کِشد هر دم مرا بهرِ تماشایی
نمیدانم از این آشفته دل امشب چه می خواهی؟
دو چشمانت زده آتش به جانِ من در این وادی
شگفت و در عجب ماندم ز چشمانِ اهورایی
لبت آن غنچه ی ناز است که میخندد به رویِ من
چه زیبا کرده لب ها را نشانِ خالِ زیبایی !
چو افتاد در دلِ تنهایِ من آن خالِ زیبایت
ندارم خواب از بهرِ تو و آن قدِ رعنایی
اگر ای گُلرخِ زیبا بدست آری تو عشقم را
ز بهرِ وصلِ رویت میکنم هر دم تمنایی
نباشد جز به شور تو در این تنها دلم امشب
چه خوش حالیست مرا هر دم در این دنیایِ رویایی!
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز هم در دلِ من شورِ تو پیدا شده بود
عاشقِ زلفِ تو و آن دلِ شیدا شده بود
تا که افتاد رُخَت در دلِ شیداییِ من
این دلم عاشقِ لیلی رُخِ زیبا شده بود
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خواب دیدم لاله ای افسرده بود
این دلِ تنگم ز هجرش مرده بود
داغِ هجرش دامنِ شب را گرفت
آسمان هم بهرِ او غم خورده بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
با نگاهش آتشی بر جان فتاد
داغِ سنگینی که بر قلبم نهاد
تا که آهنگِ جدایی سر بداد
داد امیدِ مرا آخر بباد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
پیمان شکنان در دلِ ما خانه ندارند
چون هیچ نظر بر دلِ دیوانه ندارند
در خطه ی عُشاق همه عهد شکستند
راهی به ره ساغر و میخانه ندارند
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یک لحظه مرا با نِگهت شاد نکردی
غم را ز دل عاشقم آزاد نکردی
آنگاه که غم خیمه بزد بر همه جانم
از حالِ منِ غم زده تو یاد نکردی
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز کردم من هوایِ آن لَبَت
تا بگیرم من دو لیمویِ تَرَت
لب نَهَم بر آن لبانِ شَهدِ تو
با نوازش دست بر فرقِ سَرَت
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از شوقِ رُخَت تا به سحر خواب ندارم
دوری ز من و بهرِ تو من تاب ندارم
در دامِ تو افتاده و در دامنِ گرداب
من طاقتِ یک لحظه ی گرداب ندارم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای غم چرا فتادی بر جانِ من دوباره ؟
از بهرِ یار این دل ، بیتاب و بیقراره
عمریست به دامِ عشقش پر بسته و اسیرم
سرگشته این دلِ من ، در کوی و در دیاره
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را هوسی جز لبِ آن یار نباشد
ای کاش غمی بر دلِ دلدار نباشد
کرده دلِ من هوایِ دیدارِ رُخِ او
لیلی رُخِ من کاش که بیمار نباشد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تو همان آینه ی افتاده در قلب ِ منی
پس چرا با آن نگاهت تیرِ غم را میزنی؟
تیر غم را بر دلِ شیدایِ من هرگز مزن
ای که با چشم خُمارَت از دلم دل میکنی
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در شبِ هجرانِ تو ، دل تا تاسحر بیدار بود
ناله هایم در فراغِ آن غمِ دلدار بود
غم وجودم را گرفت در امتدادِ لحظه ها
جسم و روح و عقل و هوشم در هوایِ یار بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را نِگَهی جز به رُخِ یار نباشد
در مسلخ عشق این همه دلدار نباشد
گر ناز کند دلبرِ ما ، عِشوه نماید
جز ما که کشیم ناز ، خریدار نباشد
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چون رنگِ رُخَت در همه عُشاق ندیدم
از بهرِ وصالِ رُخِ تو آه کشیدم
آنگاه که فُتاد نقشِ تو در این دل و جانم
من از همه عشاقِ زمان دل بِبُریدم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای دل مباش غمگین ، از دستِ این زمانه
این دَهر بی تَرحُم ، کرده مرا نشانه
تیرِ غمش نهاده ، داغی دوباره برمن
هر دَم بَرَد مرا او ، تا مرزِ بیکرانه
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در گذر از عشقِ تو سرگشته و ویرانه ام
همنشینِ میگساران در دلِ میخانه ام
تشنهٔ آن جرعه می از آن میِ نابِ توام
عاقبت عاشق شدم ، پُر کن تو این پیمانه ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یکدم دلِ ما به عشقِ تو شاد نباشد
غم از دلِ آزرده ام آزاد نباشد
میسوزم از این درد ولی چاره ندارم
از دردِ و دلم ناله و فریاد نباشد
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
پُر کن این ساغرِ می را ،که پریشان شده ام
ز شرارِ عشقِ تو یک شبِ ویران شده ام
درِ میخانه نبندید که من مستِ می ام
ز نگاهِ تو بسی عاشق و حیران شده ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از بویِ رُخَت دوباره عاشق شده ام
افتاده به دامِ آن دقایق شده ام
چون مست شدم زنِکهت و بویِ خوشَت
عاشق چو گلِ سُرخِ شقایق شد ه ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خواب دیدم ، خوابِ زلف و رویِ تو
تا سحر در دستِ من گیسویِ تو
چون که افتادم بدامِ عشقِ تو
عاشقم کرد آن خمِ ابرویِ تو
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بار دیگر این دلم آشفته شد
راوی صد نکته ی ناگفته شد
در وجودش ماند یک راز بزرگ
محرمِ یک رازِ عشقِ خُفته شد
شهریورماه ۱۳۹۴ ---سِتین
ای فلک از تو شکایت می کنم
از ستم هایت روایت می کنم
آه سردم می کِشم من در پی ات
شِکوه از جور و جفایت می کنم
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- مجنون بختیاری
شبی دیدم که دل بیتابِ یار است
ز بهرِ دیدنش دل بیقرار است
پریشان شد دلم از بهرِ وصلش
چو مجنونی که اندر هر دیار است
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
کاش می شد از لبت کامی گرفت
جرعه می ، از ساغر و جامی گرفت
سرنهاد بر شانه هایت یک دَمی
سینه هایت را به آرامی گرفت
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
با نگاهت تا ابد دیوانه ام
تشنهٔ هر می به هر میخانه ام
جز میِ نابت ننوشم جُرعه ای
عشقِ من پُر کن تو این پیمانه ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تا سحر این دلِ من ، عاشق و بیتابِ تو بود
چشم من خواب نرفت و همه بیخوابِ تو بود
رُخِ لیلی رُخِ تو نقش که بست در دلِ من
چون کویر تشنه ای در عطشِ آبِ تو بود
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شهادت هنر مردان خداست
از ارضِ وطن پرنده ای پر زده است
بر خاکِ شهید لاله ای سر زده است
با شوق و به عشق سویِ معبود شتافت
آوازهٔ نامِ خود به دفتر زده است
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عطشِ این دلِ من ، آن خمِ ابرویِ تو بود
دل اسیرِ هوس و حربه و جادویِ تو بود
خواستم تا که زنم دست به آن زلف و رُخت
آرزوی دلِ من ، بویِ خوشِ رویِ تو بود
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من کویرِ تشنه ام ، ای کاش باران می شدی
خوش خبر ای قاصدک ، از سویِ یاران می شدی
هدیه می کردی به من تو یک خبر از سویِ یار
نِکهتِ بویِ خوش از فصلِ بهاران می شدی
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
آمدی در خاطرم ،آتش به این جانم فتاد
داغِ سختی را ز هجرت بر دلِ زارم نهاد
با ا فولت تا ابد غم لانه کرد در این دلم
چون برفتی آرزوهایم همه دادی به باد
شهریورماه ۱۳۹۴ ---سِتین
به دنیا روزِ خوش هرگز ندیدم
مَنهِ عاشق ، ز دنیا دل بریدم
گشودم پر بسویِ کویِ معبود
در این خلوت سرا خوش آرمیدم
شهریور ما ه ۱۳۹۴ --- سِتین
منم مجنون ، من آن آشفته حالم
که می آیی همه شب در خیالم
تو که لیلیِ عشقِ من نبودی
چرا غم را همه کردی ببالم ؟
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بار دیگر میرسد فصلِ خزان
بر درختان زوزه یِ بادِ وزان
خوشه های زرد و شیرینی ز تاک
میوه های چیده از برگِ رزان
جمع گردد خوشه ها اندر سبو
سر بگیر کسب و کارِ می پزان
بگذرد پاییز با زیباییش
فصلِ برف و باد و باران بعد از آن
خوش بوَد در انتهایِ این غزل
تا به گوشِ من رسد بانگِ اذان
شُکر رَب اندر نیایش بهرِ او
یادِ او باشد مرا در هر زمان
اینچنین باید که تَحسینش نمود:
مرحبا ای خالقِ کُلِ جهان .
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
جز نگاهت دلِ من عاشقِ یاری نشود
وعده ی دیدنِ تو ، در شبِ تاری نشود
گر به جرمِ عشقِ تو مرا به زندان ببرند
کاش عاشق تنِ من بر سرِ داری نشود
شهریور ماه ۱۳۹۴ ---سِتین
شب و روزم همه شد فکر و خیالِ رُخِ تو
عاشقم ، من چه کنم بهرِ وصالِ رُخِ تو ؟
چیست در کُنجِ لَبَت ، کین همه مجنونِ توام
در عَطَش سوختم از آتشِ خالِ رُخِ تو
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین