تِنوش(نامِ یکی ازکوههای بختیاری درشهرستان ایذه واقع دراستان خوزستان)
سر اَفراز کوهِ زیبایی ، تِنوش است
میانش هر چه میخواهی تِنوش است
عَلَم کرد قَد به مِلکِ بختیاری
نگاهِ اوجِ رویایی ، تِنوش است
دی ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تَش نها مِنهِ دِلُم تیایِ کالت
کاشکی که سی همیشه بیام وهِ بالت
عاشقُم کِردهِ هَمو خال زیرِ نُفتِت
یه بوسی بِل وَردارُم وهِ زیرِ خالِت
دی ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
دودَر مالِ زووالی ، خالک طلایی داره
یه چن ساله که ای گُل وام آشنایی داره
تیان بَره اِیارهِ ، هی ایبرُم مِنِه اوج
میاش که یان دیاری ، عجب پَلایی داره !
دی ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عاشقی تَش بِگِره دَروِدَروم کِرد
هُل و خاکِ دُنیانهِ وهِ مِن سَرُم کِرد
همه ایگون عاشقی درمون دردهِ
دردومهِ درمون نکِرد و بَتَرُم کِرد
دیماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شاهکاری دیگر در ادبیاتِ بختیاری
مو دِلُم گیره تَی گُلی
سوزِ کوه مو دلُم گیره تَی گُلی ، نَتَرُم اَمسال وا با
ایل بیام تَیت ولی سالی دِی حتما اِیام .
سوزِ کو تو آرمون و بهارُمی
یادگار ِ ایلِ هفت و چارُمی
زِ کِلِ زردکو که هی سَیلت کُنُم
هر جایی ، بینُم که وا دیارُمی
دِلُم هی تَش ایزنه سی دیدنت
مو خوشُم تی نا وابا او بیدَنت
قربونِ او رنگ و ریت وابا گُلا
اَرخورُم اندَشتتِه اَرسُم دِرا
دیدنت اوویده آرمونِ دِلُم
دِی بو گو ، آرمون مو کی ایورا؟
مَستُم مو وابا کاردیما مِن دِلِت
سی ریواسایی که دیسِسِن کِلِت
تو وِریس وِه خَو که باز بهار اِوی
نَم شَونم باز وه لاله زار اِوی
بو کِلوسِت بُرده هوشِن وه سَرُم
جووه سَوزِت هی ایا وَر نظروم
چِویلِ مِنِه گَرِت مندیرُمه
خوام بیام اما دلِ گُل گیرُمه
اِخومِت اَی سوزِه کوه قَدِ تیام
تو بِمَهن تا سالِ دِی تا که بیام .
دی ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان (سِتین )
برآنم تا ز تو جامی بگیرم
بنوشم می که آرامی بگیرم
درآغوشت دَمی جا خوش کنم من
ز لب های تو من کامی بگیرم
دی ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مالمیر
بَه چه زیبا و قشنگ است ! این دیار مالمیر
مست میگردد دلِ من با بهار مالمیر
خوش بُوَد آندم که پیچد نِکهتی
از دلِ گل بوته ها و لاله زار مالمیر
می خروشد آبِ برفش از میانِ کوهها
تا رسد بر گوش صدایِ چشمه سار مالمیر
سر برآورد از میانِ مِلکِ شَیوَندِ قشنگ
تا که نامی گردد آن نامِ انار مالمیر
هرکجایش را که بینی شد سرایِ ایلِ من
اصلِ قومِ آریاییست هفت و چار مالمیر
نقش بسته بر دلِ هر سنگ فرشی قِدمَتَش
تا بمانَد در دلِ تاریخ نگار مالمیر
نیست در فکرو خیال و باورِ و چشمِ کسی
چون دیارش هیچ جا همتا ندارِ مالمیر
این دلِ جمشیدیان را بین که گشته هر دَمی
بی امان ، بیتاب و ، مست و ، بیقرار مالمیر .
اهواز --- آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در وادیِ ما عشق خریدار ندارد
معشوقهٔ آن میلِ به دیدار ندارد
عُشاق چو خوردند میِ ناب بگفتند
کس کارِ دگر با دلِ آن یار ندارد
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عِشوه مکن ای گُلِ من ، اینهمه ناز تابه کی ؟
ای گُلِ نیمه بازِ من ، غنچهٔ باز تا به کی ؟
طی شده عمرِ من زبس ، در پیِ تو فتاده ام
تاکه شدم محرمِ تو ، محرمِ راز تا به کی؟
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از جور و از جفایت ، من دردها کشیدم
عُمرم بشد تباه و ، یک روزِ خوش ندیدم
سرگشته و شتابان در هر کجا که رفتی
چون باد در پی ات من ، هرلحظه می وزیدم
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مست دلان عاشق و حیران شدند
خورده می و ، سخت پریشان شدند
دل که نهادند به دریایِ عشق
تا به ابد سر به گریبان شدند
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
سوخت دلم در عَطَشِ روی تو
حس بده تا پر بکشم سوی تو
تیرِ غَمَت گشت رها از کمان
زد به دلم از خَمِ ابروی تو
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز هوا سرد و زمستانی است
عُمقِ دلم پُر ز پریشانی است
کرده دلم باز هوایِ رُخَت
حال و هوایم همه حیرانی است
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بر دلِ من اینهمه خنجر نزن
ناله و فریاد تو بر سر نزن
رنگِ دلم رنگ رُخِ لاله شد
دست به دلِ لالهٔ پرپر نزن
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از شوقِ رُخَت ، دلم پریشان شده بود
مجنونِ تو شد ، دَمی که حیران شده بود
آن لحظه که افتاد نگاهم به رُخَت
این تن به تمنایِ تو بی جان شده بود
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را بجز از سرایِ تو راه نَبوَد
جز یادِ تو کس را به دلم جا نَبوَد
ای عشق بیا و در دلم جای بگیر
تا قلبِ منِ عاشقْ ، تنها نَبوَد
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بیچاره دلم دمی که عاشق شده بود
همدردِ دلِ گُلِ شقایق شده بود
دل داد و کشید نازِ معشوقهٔ عشق
تا همنفسِ اوجِ دقایق شده بود
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در وقت های اضافه
وقتی که به سراغت آمدم ، دیگر ما را توانی نبود
مثلِ همیشه عاشق بودم ، اما شوقِ آنچنانی نبود
آنگاه که دست می کشیدم به زُلفِ تو درخلوتِ تنهایی ام
تو نگاه میکردی ، آه که نگاهت نگاهِ مهربانی نبود
گُم می شدم در امتدادِ لحظه ها و در باغِ نگاهِ تو
اما در گذر از هردو نگاه ، خاطرهٔ جاودانی نبود
سکوتم را بدست ِ فریادِ تو میدادم لحظه ای
افسوس که حرف هایت توأم با زبانِ بی زبانی نبود
من از عشق می گفتم ، اما تو سکوت میکردی مدام
یادی از روزِ اوّل میکردیم،ولی خاطرهٔ خوشی ازآشنایی نبود
داوود در این سرابِ زندگانی بدنبال چه می گشتی ؟
عُمرت تَلَف شد در جوانی ، که آن عُمر زندگانی نبود .
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شبِ یلداییِ من
یادِ تو افتاده ام ، در شبِ یلدایی ام
نام تو زیبنده کرد ، محفلِ زیبایی ام
از عَطَشت سوختم ، آمده جانم به لب
ناله و غم را ببر ، از دلِ شیدایی ام
باغِ نگاهم که شد پُر ز همه یادِ تو
بَه چه فروزان شبی است!،این شبِ رویایی ام
در نظرم نقش بست ، قامتِ رعنایِ تو
قَدِ تو مَنظرگهِ چشمِ اهورایی ام
حلقه به دستم بزن ، تا که به اوجم بَری
در شبِ عشقم نما ، همره و همرایی ام
کامِ دلم نیست جز ، بوسه به لبهای تو
ای که شدی مونسِ این دلِ تنهایی ام
نقش و نگارت زده خیمه به جان و دلم
تا که مُنَوّر کند ، دیده و بینایی ام .
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یک شب به شوقِ رویت،در خواب رفته بودم
افتاده در پیِ عشق ، بیتاب رفته بودم
تابِ نگاهِ زُلفت آتش بجانِ من زد
نوشیده می ز ساغر ، سیراب رفته بودم
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ندارم غم بجز هجر و فراغت
نچیدم عاقبت یک گُل ز باغت
نبود ما را بجز آن شوقِ رویت
کجایی تا که آیم من سراغت؟
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مشو عاشق ، که غم در کار دارد
هَوَس از بهرِ وصلِ یار دارد
بگیرد دامنت را عشق هر دَم
پریشان حالیِ بسیار دارد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که غمت جانِ مرا سوخته
بر دلِ من آتشی افروخته
دیده ام از شوقِ رُخَت تا سحر
چشم به تاریکیِ شب دوخته
آبان ماه ۱۳۹۴ ---سِتین
با نِگهت خسته و خوارم مکن
گمشده ای در شبِ تارم مکن
بر دلِ من زخم جدایی مزن
تا به ابد ترکِ دیارم مکن
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مرا جز عشقِ تو یادی نباشد
بجز نامِ تو فریادی نباشد
چه خوش باشد رسد آن لحظه ای که
امیدِ رفته بر بادی نباشد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خوش آنروزی که عشقِ من بیاید
به رویم چهرهٔ خود را گشاید
مرا با خود بَرَد تا بیکرانها
غُبار از این دلِ تَنگم زُداید
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
غمِ عاشق به پهنایِ زمان است
پریشانی میانِ عاشقان است
ندارد کس خبر از حالِ عاشق
که دایم دردِ عاشق در نهان است
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که با چشم و نگاه خود تو مستم کرده ای
بردی آن کیشم زدست و خود پرستم کرده ای
دل به عشقت دادم و اما ندانستم که تو
دستبندی از اسارت را به دستم کرده ای
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من اسیرِ عشقم و مجنونِ آن نام توام
سوختم من از عَطَش چون تشنهٔ جام توام
تو همان صیادِ دشتی که پی ام افتاده ای
من غزالِ تیز پا افتاده در دام توام
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مانده ام تنها در این گردابِ غم
داغِ سنگینی فتاده در دلم
می کِشد هردَم مرا در کامِ خود
کاش یکدَم می شد ازآن دلْ کَنَم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هر دَم ازدلبر صدایی می رسد
آن نوایِ آشنایی می رسد
می کِشاند این دلم را در پی اش
لحظهٔ ختم جدایی می رسد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عمرِ ما را روزِ خوش هرگز نبود
دَهر بی رحم کامِ خود بر ماگشود
بُرد ما را تا جُنون در کامِ خود
شعرِ یأس و غم برایم می سرود
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مُرغِ دلم بر لبِ بامت نشست
جز به نگاهِ تو به کس دل نبست
سنگ زدی بر سرِ مُرغِ دلم
جور و جفایت دلِ من را شکست
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
زخم بر عمقِ دلم هرگز مزن
هیچ از تنها دلِ من دل نکن
جز تو کس را بر دلِ من راه نیست
چون تویی معشوقهٔ زیبای من
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
مانده ام در انتظارت تا به کی آیی همی ؟
تا که آیی در دلِ تنهاییِ من یکدمی
قلبِ پاکم را سرایِ عشقِ پاکت میکنم
پس بیا جانا که تا از دل زدایی هر غمی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
پدر ! تو آن گُلِ نیکو سرشتی
ندانستم که از اهلِ بهشتی
همه برقلبِ من چیزی نوشتند
ولی تو بهترینش را نوشتی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
گشته ام هر دَم خراب عاشقی
تا فتادم در سراب عاشقی
سوختم از آتشِ عشقش کنون
چون که شدجسمم کباب ازعاشقی
در گذر از لحظه ها حَک شد همه
لحظه های خوب و ناب عاشقی
آمده این جانِ عاشق تا به لب
می کِشد با آن عذاب عاشقی
سوخت جسم عاشق و معشوقه ها
از لهیبِ آفتاب عاشقی
می رود تا سر کند آن حلقه را
تا نَهَد گردن طناب عاشقی
نیستم من مرد این بازیچه ها
چون که ما را نیست تاب عاشقی
حک بشد این قصهٔ زیبایِ عشق
تا بمانَد در کتاب عاشقی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هوایِ دیدنِ روی تو کردم
نگاه بر تابِ گیسوی تو کردم
شدم آشفته از بهرِ دو چشمت
هَوَس بر آن دو ابروی تو کردم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آرزویم وصل و دیدار تو بود
چشم من تا صُبح بیدار تو بود
اشک ها می ریخت ز چشمان تَرَم
کاش اشکم نم به گُلزار تو بود
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای فلک ازچه سبب اینگونه خوارم کرده ای ؟
در گذر از لحظه هایت بی بهارم کرده ای
از منِ عاشق گرفتی آن شکوهِ عشق را
روز خوش هرگز نبینی چون به دارم کرده ای
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
نیست مرا جز تو هوایی دگر
جز دلِ تو نیست سرایی دگر
بار دگر باز صدایم بزن
تا برسد گوش نوایی دگر
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که دلت همچو شقایق شده
همنفسِ اوجِ دقایق شده
خیمه که زد نامِ تو بر این دلم
بر دلِ من عشقِ تو فایق شده
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تو را با عشقِ من آخر چه حاصل؟
زدی تیرِ غمِ خود را به این دل
شدم تا به ابد سر در گریبان
ز جورِ تو کشیدم آهِ باطل
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
قصهٔ عشقم فقط افسانه بود
آن خیال عاشقی دیوانه بود
جز غم و حسرت دگر حاصل نداشت
عشق هم با عاشقی بیگانه بود
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تشنهٔ وصلِ توام ، چون همه دنیای منی
روز و شب در نظر و ، در همه رویای منی
مرغِ دل جز به تمنایِ رُخَت پَر نزند
چون که تو محرم ِ رازِ د لِ تنهای منی
ز غم و جورِ زمانه نَبوَد بیم مرا
ای که آن عشقِ من و مونسِ غمهای منی
بَه چه خوش بود تَبِ مزهٔ شیرین لبِ تو !
تو همان داغیِ لب بر سرِ لبهای منی
به نگاهت زده ای داغ و شَرَر بر همه جان
چون که آفاقِ من از چشمِ اهورای منی
منم آن عاشقِ سرگشته به هر کوی و دَمَن
تا ابد وارثِ مجنونْ دلِ شیدای منی
خیمه زد نام ِ تو در دفتر و تقدیرِ زمان
طالعِ مقصدِ من در دلِ فردای منی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شبی را تا سحر بیدار ماندم
همش در انتظارِ یار ماندم
زبس با خود شِمُردم لحظه ها را
نیامد او ، که من بیمار ماندم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
گاهی وقتا آدما با یک نگاه عاشق میشن ، ولی من میگم آدم عاقل عاشق نمیشه .
شدم عاشق به یک لحظه نگاهت
مرا حالِ خوشیست با آن صدایت
اگر آیی دمی را در دلِ من
کنم این جانِ ناقابل فدایت
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش باشد که دریاد تو باشم
تو شیرین باش،که فرهاد تو باشم
فتاد این دل به زندانِ نگاهت
ز قید و بند آزاد تو باشم
سکوت تو حدیث بیکران است
خوشا آندم که فریاد تو باشم
بریدم دل ز دنیا بهرِ عشقت
نشاید من که بر باد تو باشم
نبینم من به چشمم آن غمت را
که تا آن لحظهٔ شاد تو باشم
چو افتادم پی ات تا بیکرانها
قسم خوردم که صیاد تو باشم
تویی مولودِ عشقِ بی بدیلم
شدم عاشق که همزاد تو باشم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
سراغت را ز یاران می گرفتم
ز بویِ عطرِ باران می گرفتم
فتادم درپی ات ای شبنمِ صُبح
میانِ لاله زاران می گرفتم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در جانِ عاشقِ من ، نقشت دوباره افتاد
مجنون شدم به عشقت ، دل گشته باز بیتاب
ما را بجز نگاهت شوقی دگر نباشد
چشمم نخفت تا صبح ، برخاست دوباره از خواب
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آنشب به شوقِ عشقت یادِ تو کرده بودم
آغوشِ گرم خود را بهرِ تو می گشودم
افتاد دوباره نامت ، در باغِ خاطرِ من
در باورِ خیالم ، یادِ تو می نمودم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من از فراغ وهجرت داغی دوباره دارم
آتش گرفت جانم ، مجنون و بیقرارم
رفتی ز رفتنِ تو آمد خزانِ عشقم
آخر ز من گرفتی آن موسمِ بهارم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
الا ای که مرا ویران نمودی
دلِ تنگِ مرا حیران نمودی
زدی آتش به جانم با نگاهت
شرر بر این تنِ بیجان نمودی
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
یاد دارم تا سحر چشمم نَخُفت
رازی از این دل ز لب هایم شِکُفت
شِکوِه هایی داشت این شیدا دلم
حرف هایی داشت که آنها را نگفت
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بار دیگر فصلِ سرما می رسد
برف و باران بر همه جا می رسد
با وقوعِ آن زمین یخ می زند
فصلِ سرما جایِ گرما می رسد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
موسمِ پاییز رفت ، فصلِ زمستان رسید
سردی و باران و برف ، بردلِ بُستان رسید
جامه سپیدی فتاد بر سرِ این دشت و راغ
نوبتِ خوابی دگر تا به گلستان رسید
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
بهترین لحظهٔ عمر لحظهٔ رسیدن عاشق به معشوق است .
جانم به لب آمد ز فراغِ رُخَت ای یار
عاشق شدم از بهرِ تو با این همه دلدار
ای عشق بیا خیمه بزن بر دلِ زارم
تا باز شود چشمِ من از خوابِ تو بیدار
عمریست که خو کرده دلم با نفسِ تو
ای مونسِ تنهایی و ای محرمِ اسرار
آن چشمِ خُمارت که بِزَد تیر ز مژگان
بر جان بنشست تیرِ غَمَت بر تنِ بیمار
شب طی شد و آمد سحر و خسته شدم من
چشمِ منِ عاشق به نگاهِ تو شده تار
سرداد کنون مُرغِ سحر بانگِ جَرَس را
شبنم نَفُتاد باز دگر بر دلِ گُلزار
در حسرتِ وصلِ تو دگر تاب ندارم
از خود تو مران این دلِ ما را تو دگر بار
ای کاش رسد مژده که هنگامِ وِصال است
تا سر برسد ناب ترین لحظهٔ دیدار
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عاشقی گفت به معشوق که دیوانه شدم
از عطش سوختم و راهی میخانه شدم
غمِ عشقت که بزد خیمه به این خسته دلم
چون شَمع سوخته در ماتم پروانه شدم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خوشا تبریز و شهرِ تُرک و تازی
مرامِ مردُمش ، مهمان نوازی
بگو داوود زِ وصفِ مردمانش
که تا در وصفِ آن شعر بسازی
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
بیا جانا که من دنیای دردم
بجز عشقت هَوَس بر کس نکردم
تو آن لیلی رُخِ زیبایِ من باش
که مجنونت شوم ، دورت بگردم
شدی معشوقِ تُرکِ نازِ عشقم
که من هم تکیه برعشقِ تو کردم
منم آن عاشقِ دیوانهٔ تو
دلیرِ خطهٔ آن کوهِ زردم
نَهَم سر با جَبین بر خاکِ راهت
به زیر پایِ تو چون خاکِ و گَردَم
به کامم گر نگردد دَهر بی رحم
بگیرد دامنش را آهِ سردم
مهیا گشته ام در مسلخِ عشق
که من آمادهٔ جنگ و نبردم .
مهرماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان (سِتین)
می رسد هر دَم صدای زندگی
جُنب و جوشی در هوای زندگی
روز و شب مارا به شوقش عالَمی است
شادی و غم ها برای زندگی
نقطهٔ اوجِ نگاه هر کسی است
آن نگاهِ آشنای زندگی
کس ندارد ترس و و حشت در دلش
اَمن و آرام در لوای زندگی
هر چه داریم در وجودِ خود همه
می نهیم ما در بنای زندگی
چون عطایش کرد خالق بهر ما
می کنیم جان را فدای زندگی
شُکر درگاهِ تو ای پروردگار
مرحبا بر تو خدای زندگی .
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خون شد دلم ز وصلت ، ای عشقِ آتشینم
تا کی رسد دمی که رویِ تو را ببینم ؟
گر تا ابد به شوقت در انتظار مانم
در پای عشقت ای دوست ،من تا ابد نشینم
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مرا از عشقِ تو بیزار کردند
به خوابت رفتم و بیدار کردند
نگاهت را به رویِ من گرفتند
پریشان خاطر و بیمار کردند
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
به رویم تا به کی رُخ می نمایی؟
که با عشقت کنم من آشنایی
به زندانِ جفایم گر کشانی
بگیر جانم ، که مُردم از جدایی
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شدم مجنونِ یک لحظه نگاهت
کنم این جانِ ناقابل فدایت
شب و روزم شده بیتابیِ تو
فدایِ تو که میمیرم برایت
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هوس کردم که رویت را ببینم
گُلِ خوش بویِ باغت را بچینم
به من گفتی صبوری کن تو یک دم
میانِ لحظه ها تا کی نشینم ؟
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
برگِ زردی از درخت افتاده بود
مژدهٔ فصلِ خزان را داده بود
با خزان بار دگر عاشق شدم
عاشقی هم اتفاقی ساده بود
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که شیرینِ منی ، من عشق و فرهاد تو ام
عاشقم از بهرِ تو ، افتاده در یاد توام
ناز کم کن نازنینا ، تا خریدارت شوم
همدمِ تنهایی و هر لحظهٔ شاد توام
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
برای استاد شهریار شاعر نامی ایران :
شهریار ای خفته در خاک و زمین
سجده باید کرد به خاکت با جبین
روحِ پاکِ تو همیشه شاد باد
مرحبا ، بر شعرِ تو صد آفرین
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یاد آن روزی که من هم یک بهاری داشتم
با تو ای لیلی رُخِ عاشق ، قراری داشتم
تو همان لیلی من بودی و من مجنونِ تو
به چه خوش زیبا گُلی ، درلاله زاری داشتم
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
گذارم سر بر آن سجادهٔ عشق
بنوشم جرعْه می ، از بادهٔ عشق
دلِ تنهایِ من خو کرده با او
منم آن عاشقِ دلدادهٔ عشق
نباشد بر سرم چترِ غروری
شوم آن خاکی و افتادهٔ عشق
چه خوش همزاد گشتیم هردو باهم
که از اوّل شدم من زادهٔ عشق
برایش جان نهم گردم فدایش
بپایش می شوم جان دادهٔ عشق
بود سرمست این دل از نگاهش
فدای آن نگاهِ سادهٔ عشق
مهیا شد دلم از بهرِ وصلش
شدم جان بر کف و آمادهٔ عشق
اسیرش گشتم و افتاده در بند
به زندانش شدم آزادهٔ عشق
بیا داوود که وقت رفتن آمد
رویم تا انتهایِ جادهٔ عشق
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تو را با عشقِ من هردم چه کار است ؟
که دایم این دلِ من بیقرار است
اگر هر موسِمت فصلِ خزان است
برای من خزانِ تو بهار است
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش باشد به شوقِ وصلِ رویت
بگردم تا سحر در جستجویت
بگیرم من سراغت را ز هر کس
کجایی تا بیایم من بسویت ؟
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
کاش می شد تا بسویت پر کشید
ناز میکردی و نازت را خرید
دور می گشتی ز پیشِ من ولی
عاقبت بر عشقِ پاکت می رسید
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
می رسد بویِ خوشی از سوی یار
مژده ای از برزن و آن کوی یار
نِکهتش پیچید در دشت و دَمَن
مست گشتم از طنینِ بوی یار
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من کویر تشنه ام ، ای آنکه بارانِ منی
سوختم من از عطش ،بردشتِ من کی میزنی ؟
آمدی ای عشقِ من ، جا خوش نمودی در دلم
پس چرا از این دلِ تنهایِ من دل میکَنی؟
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شدم عاشق ، دلم بیتاب گشته
اسیرِ بوسه هایِ ناب گشته
ندارم خوابِ خوش هرگز به چشمم
دوچشمم تا سحر بیخواب گشته
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای دلِ عاشق من از چه سبب زار شدی ؟
ز فراغِ رُخِ یار عاشق و بیمار شدی
غم آن خوردی و آهی بکشیدی همه شب
همچو مجنون شدی ومحوِ رُخِ یار شدی
مهر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شبی را لیلی آمد خوابِ مجنون
به خوابِ خود بشد بیتابِ مجنون
چنین می گفت او با لیلیِ خود :
بده دل را به عشقِ نابِ مجنون
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
امشب به نگاهِ تو بسی عاشق و مستم
افتاد می و ساغر و پیمانه ز دستم
عشق تو که زد خیمه بر آشفته دلِ من
من ماندم و آن ساغرِ می را که شکستم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
نشینم بر سر راهت که آیی
که با عشقت کنم من آشنایی
دهم دل را به یک لحظه نگاهت
فدایِ تو که یارِ با وفایی
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شیعیان عیدتان مبارک
به بهانه شادباش عید غدیر خم و سالروز ولایت و خلافت مولایم امام علی ( ع ) یگانه عدالت گستر تاریخ بشریت که عدالتش را هرگز کسی نتوانست در جهان تکرار کند ،
درشب عید غدیر فرشتگان خدا بر مولایم امام علی ( ع ) درود میفرستند و بسیار خوشحالند،
عید غدیر یعنی : اقتدار شیعیان بر کل جهان
گلبانگ غدیر عید مولای من است
در دشت و کویر عید مولای من است
جبریل امین هم اینچنین گفت ز عرش
تایید امیر عید مولای من است
------------------------------------
شکوه دین ما عید غدیر است
وصی و عشق،مولایم امیر است
ندا سر داد جبرییل یمین گفت:
علی در کُل عالم بی نظیر است
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ( سِتین )
طبیبا ! کاش بیمار تو باشم
نَمِ شبنم به گُلزار تو باشم
به خوابِ زلفِ مشکینت روم من
ولی در خواب بیدار تو باشم
اگر در سر تو داری عِشوه و ناز
کِشم نازت ، خریدار تو باشم
فدای آن رُخ و چشمِ خُمارت
به شوقِ وصلِ دیدارِ تو باشم
بیا یکدم تو در باغِ نگاهم
گُلِ من باش ، تا خارِ تو باشم
خوش آن روزی که آیم در خیالت
شب و روزم در اَنظار تو باشم
نبینم من به چشمم آن غمت را
منِ داوود غمخوار تو باشم
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان متخلص به سِتین
مهرماه ۱۳۹۴ --- فولاد شهر اصفهان
در بیکرانهٔ عشق ، دل گشته بیقرارت
با خود بَرَد خزانم ، آن موسمِ بهارت
افتاده عشقِ پاکم ، در عمقِ آن دلِ تو
آرام شد دلِ من ، در کوی و در دیارت
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
به دامِ عشق بیمارم تو کردی
روان سویِ شبِ تارم تو کردی
به خوابِ زلفِ مِشکینت که رفتم
نخوابیدم ، که بیدارم تو کردی
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش باشد که رُخسارِ تو بینم
نَمِ شبنم به گُلزارِ تو بینم
میانِ آن همه بیمارِ عاشق
فقط آن چشمِ بیمارِ تو بینم
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
غروبِ عشق پایانی ندارد
قرار و صبر و سامانی ندارد
تمامِ آسمانش تیره ابر است
ولی افسوس که بارانی ندارد
مهر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
دلِ عاشق تمامش بیقراریست
گهی ناله ، گهی هم گریه زاریست
نیاید خوابِ خوش هرگز به چشمش
که بیخوابیِ عاشق غمگساریست
مهرماه ۱۳۹۴--- سِتین
دلم تنگ است و مجنونِ رُخِ یار
شده بیتابِ وصلْ از شوقِ دیدار
نگاهت کرده این دل را پریشان
فدایِ آن نگاه ، با چشمِ بیمار
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ز جور و آن جفایت دل شکسته
دلی که جز به عشقت دل نبسته
اگر افتاد شبی کَس در خیالت
منم آن ، با دلی تنها و خسته
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
به شوقِ وصلِ رویَت در خروشم
بده از ساغرت می ، تا بنوشم
شدم مجنونِ عشقت لیلیِ من
که من آن عاشقِ مأوا به دوشم
مهر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
الا ای دخترِ فکر و خیالم
بیا یک دم به نزدیک و ببالم
تویی عشق و طبیبِ این دلِ من
من آن بیمار و آن آشفته حالم
مهرماه ۱۳۹۴--- سِتین
سحر در انتظارِ یار بودم
بخواب رفتم ، ولی بیدار بودم
شدم گُم در گذر از لحظه ها و
به شوقِ لحظهٔ دیدار بودم
مهرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
برخیز که تا دوبار پرواز کنیم
دل را به هوایِ عشق دمساز کنیم
از مرز قرار و بیقراری گذریم
آغوش به روی هم بسی باز کنیم
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شدم عاشق ز شوقِ وصلِ رویت
مرا تا کی کشانی تا بسویت ؟
تویی آن نو گُلِ خوشبوی عالم
منم آن مستِ بویِ عطرِ مویت
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مرا در بزمِ چشمانت کشاندی
بجز عشقم بسویِ خود نخواندی
اگر من مونسِ عشقِ تو بودم
چرا من را ز پیش خود تو راندی؟
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مرا با عشقِ تو کاری نباشد
ز شوقِ وصل دیداری نباشد
به خوابِ خوش روم من تا سحرگاه
مرا تا صُبح بیداری نباشد
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هوا و حالِ عاشق بیقراریست
دمی غمگین ، دمی هم گریه زاریست
تمامِ موسِمش فصلِ خزان است
همه دَهرش غم است و بی بهاریست
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از شوقِ وصلِ رویت ، همش در انتظارم
مجنون شدم ز عشقت ، بیتاب و بیقرارم
تا کی مرا بسویت اینگونه می کشانی ؟
در مسلخِ نگاهت ، دیگر توان ندارم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
به شوقِ رویِ تو مجنونِ عشقم
به رویِ قلبِ خود این را نوشتم :
مرا جز لیلی ام عشقی نباشد
که من با عشقِ تو اندر بهشتم
شهزیور ماه ۱۳۹۴ ---سِتین
منم آن عاشق و مجنونِ رویت
که خواهم پَر کِشم هر دَم بسویت
اگر بر من همه عالم ببخشند
نخواهم داد تاری من ز مویت
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هوا سرد است واین دل بیقرار است
دلم عاشق شده ، بیتابِ یار است
دل سر گشته ام از بهرِ عشقش
شتابان در پی اش در هر دیار است
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شده عاشق دلِ دیوانهٔ من
چه می خواهی در این کاشانهٔ من؟
مرا با عشق خود دیوانه کردی
چه می جویی در این ویرانهٔ من؟
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
امشب دلم گرفته ، از این غمِ جدایی
ای کاش نبود از اوّل ، این عشق و آشنایی
از جور و از جفایت ، خون شد دلم دوباره
آتش بجانم افتاد ، از دستِ بیوفایی
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای کاش عهدِ خود را ، با تو شکسته بودم
یا اینکه با دلِ تو ، عهدی نبسته بودم
ما را به جرمِ عشقت ، در بندِ خود کشاندی
از بندِ آن جفایت ، ای کاش رسته بودم
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای دلِ عاشقِ من کز چه سبب زار شدی ؟
که در این مسلخِ عشق عاشقِ آن یار شدی
می کشانی من و خود را همه دم در پیِ او
ز فراغِ رُخِ او شمعِ شبِ تار شدی
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
در این بن بستِ تنهایی ، دلم دیوانه میسوزد
چو شمعی در فراغ و ماتمِ پروانه میسوزد
بده آن ساغرِ می را ،که می را گر ننوشم من
دلِ دیوانه ام امشب در این میخانه میسوزد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
دلم گرفت،
از این غروبِ تنهایی
خسته ام از این عشق
و خسته ام از این تنهایی ،
در غروبی غم انگیز
زوزه ی بادِ خزان
بر گونه هایم تازیانه می زند
برگ ها می رقصند
اما من می ترسم
خورشید به پیشواز شب رفته
اما کسی به پیشواز من نمی آید
به شب حسادت می کنم
اما نمی خواهم به سکوت عادت کنم
من می لرزم
اما.......
درخت نمی لرزد
درخت نمی ترسد
اما من می ترسم
از خزان می ترسم
نه از خزان برگ ها ،
از خزان عشق می ترسم
از دست هایی می ترسم
که مرا رها کرده
ترس من از نبودن دستهاییست
که دیگر نوازشم نمی کند .
من ماندم و
حسرت نگاهی که دیگر
مرا به ضیافت بزم چشمانش
فرا نمی خواند ..............................
ودر باور خیالم می گنجد که :
عشق افسانه ای بیش نیست
و ای کاش نه من بودم و نه عشقی بود .
پاییز ۱۳۹۴ --- سِتین
غمِ هجرانِ تو ، جان مرا سوخت
بجانِ عاشقِ من ، آتش افروخت
سکوتم دامنِ شب را چو بگرفت
نگاهِ آتشینم را به شب دوخت
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را هَوَسی جز رُخِ آن یار نباشد
ای کاش غمی بر دلِ دلدار نباشد
خواهم که روم درپیِ لیلی رُخِ عاشق
ای کاش شبِ وصلِ رُخَش تار نباشد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز آن معشوقه آمد در نظر
گریه میکردم برایش تا سحر
در سکوتی محض با هر ناله ای
اشک ها می ریخت از چشمانِ تر
در خیالم جلوه میکرد با رُخَش
بر رُخَش دیوانه میکردم نظر
تا که در عمقِ وجودم خیمه زد
شوقِ دیدارش نمودم من به سر
انتظارش می کشیدم هر زمان
تا که از سویش بیاید یک خبر
لحظه ها در امتدادِ شب گذشت
یکدم از عشقش نمی کردم حذر
طی شد این افسانه ی عشق و ولی
مانده ام من با تلاشی بی ثمر
کاش عشق و عاشقی هرگز نبود
تا نیوفتد هیچ بر جانم شرر
حال ما خوش نیست در این رهگذر
کاش میکردم ز عشقِ او گذر
باز هم مجنون و مجنون تر شدم
ای فلک بر حالِ زارِ من نگر
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آن رُخِ زیبایِ تو جان را به لب آورده بود
بیقراری را به دل تا نیمه شب آورده بود
با شرارِ عشق خود آتش نهادی بر دلم
سوختم با آتش عشقت که تَب آورده بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش است حال آنکس که مدام بیقرار است
همه دم در انتظار و به نگاهِ مستِ یار است
به هوایِ دیدن یار ، همه عاشق است و مجنون
چو نَمِ فتاده از ابر ، به میانِ لاله زار است
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
امشب دوباره این دل ، بیتابِ یار گشته
از بهرِ وصلِ رویش ، بس بیقرار گشته
از بس ز شوقِ عشقش در انتظار مانده
سر گشته و پریشان در شبِ تار گشته
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش است در بهاران ، به میان لاله زاران
بِوَزَد نسیم شادی ، زطنینِ بویِ باران
به میان راغ رفتن ، به هوایِ یار دیدن
همه مست و بیقراری ، ز نگاهِ بیقراران
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را بجز از عشق به سر شور نباشد
یک لحظه ز معشوقه ی خود دور نباشد
از بین همه خوب رُخان در همه عالم
بهتر ز رُخِ لیلی من حور نباشد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
اشتیاقِ دلِ من جز به تمنایِ تو نیست
اوجِ میل و هَوَسم جز دلِ شیدایِ تو نیست
ز میانِ همه نقشی که فتاد در نظرم
جز نگاهِ تو و آن قصه ی رویایِ تو نیست
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
نگاهت می کِشد هر دم مرا بهرِ تماشایی
نمیدانم از این آشفته دل امشب چه می خواهی؟
دو چشمانت زده آتش به جانِ من در این وادی
شگفت و در عجب ماندم ز چشمانِ اهورایی
لبت آن غنچه ی ناز است که میخندد به رویِ من
چه زیبا کرده لب ها را نشانِ خالِ زیبایی !
چو افتاد در دلِ تنهایِ من آن خالِ زیبایت
ندارم خواب از بهرِ تو و آن قدِ رعنایی
اگر ای گُلرخِ زیبا بدست آری تو عشقم را
ز بهرِ وصلِ رویت میکنم هر دم تمنایی
نباشد جز به شور تو در این تنها دلم امشب
چه خوش حالیست مرا هر دم در این دنیایِ رویایی!
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز هم در دلِ من شورِ تو پیدا شده بود
عاشقِ زلفِ تو و آن دلِ شیدا شده بود
تا که افتاد رُخَت در دلِ شیداییِ من
این دلم عاشقِ لیلی رُخِ زیبا شده بود
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خواب دیدم لاله ای افسرده بود
این دلِ تنگم ز هجرش مرده بود
داغِ هجرش دامنِ شب را گرفت
آسمان هم بهرِ او غم خورده بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
با نگاهش آتشی بر جان فتاد
داغِ سنگینی که بر قلبم نهاد
تا که آهنگِ جدایی سر بداد
داد امیدِ مرا آخر بباد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
پیمان شکنان در دلِ ما خانه ندارند
چون هیچ نظر بر دلِ دیوانه ندارند
در خطه ی عُشاق همه عهد شکستند
راهی به ره ساغر و میخانه ندارند
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یک لحظه مرا با نِگهت شاد نکردی
غم را ز دل عاشقم آزاد نکردی
آنگاه که غم خیمه بزد بر همه جانم
از حالِ منِ غم زده تو یاد نکردی
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز کردم من هوایِ آن لَبَت
تا بگیرم من دو لیمویِ تَرَت
لب نَهَم بر آن لبانِ شَهدِ تو
با نوازش دست بر فرقِ سَرَت
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از شوقِ رُخَت تا به سحر خواب ندارم
دوری ز من و بهرِ تو من تاب ندارم
در دامِ تو افتاده و در دامنِ گرداب
من طاقتِ یک لحظه ی گرداب ندارم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای غم چرا فتادی بر جانِ من دوباره ؟
از بهرِ یار این دل ، بیتاب و بیقراره
عمریست به دامِ عشقش پر بسته و اسیرم
سرگشته این دلِ من ، در کوی و در دیاره
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را هوسی جز لبِ آن یار نباشد
ای کاش غمی بر دلِ دلدار نباشد
کرده دلِ من هوایِ دیدارِ رُخِ او
لیلی رُخِ من کاش که بیمار نباشد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تو همان آینه ی افتاده در قلب ِ منی
پس چرا با آن نگاهت تیرِ غم را میزنی؟
تیر غم را بر دلِ شیدایِ من هرگز مزن
ای که با چشم خُمارَت از دلم دل میکنی
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در شبِ هجرانِ تو ، دل تا تاسحر بیدار بود
ناله هایم در فراغِ آن غمِ دلدار بود
غم وجودم را گرفت در امتدادِ لحظه ها
جسم و روح و عقل و هوشم در هوایِ یار بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را نِگَهی جز به رُخِ یار نباشد
در مسلخ عشق این همه دلدار نباشد
گر ناز کند دلبرِ ما ، عِشوه نماید
جز ما که کشیم ناز ، خریدار نباشد
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین