مرا نیز با خود ببرید
يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ
تو رفتی و ، من ماندم و این دلِ شکسته ام
ای کاش می دانستی که بپایِ عشقت نشسته ام
به سراغت که می آمدم می دیدم آن خمِ ابرویِ تو را
که خم می شد و با اَخم می گفتی: از این عشق خسته ام
بردی مرا به زندانِ جفا و آتشم زدی
می سوختم و اما دلخوش به این بودم که از بندِ تو رسته ام
انگشت ندامتم هر دَم به کُنجِ لب بود و می گفتم
نفرین بر منِ عاشق ، که عمری به تو دل بسته ام
ما را چه حاصل از این عمرِ عَبَث در سرابِ زندگی ؟
که همه اش در خواب می دیدم که از کمندِ تو جسته ام
رسید وقتِ رفتن و ندیمان همه مُحیّای سفر شدند
فریاد برآوردم مرا نیز با خود ببرید،که من هم ازهمان دسته ام .
دی ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
۹۴/۱۰/۰۶