دلِ عاشق کمی از غم ندارد
ز اندوه و فغان او کم ندارد
وجودش مملو از دنیایِ درد است
بجز بیتابی و ماتم ندارد
شهریورماه ۱۳۹۴--- سِتین
دلِ عاشق کمی از غم ندارد
ز اندوه و فغان او کم ندارد
وجودش مملو از دنیایِ درد است
بجز بیتابی و ماتم ندارد
شهریورماه ۱۳۹۴--- سِتین
مارا رها کن ای عشق ، از دستِ این جدایی
جانم به لب رسیده ، از داغِ بیوفایی
اندوه و ناله و غم بر این دلم شَرَر زد
ای کاش نکرده بودم ، با یار آشنایی
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تو همان آینه ی افتاده در قلب ِ منی
پس چرا با آن نگاهت تیرِ غم را میزنی؟
تیر غم را بر دلِ شیدایِ من هرگز مزن
ای که با چشم خُمارَت از دلم دل میکنی
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در شبِ هجرانِ تو ، دل تا تاسحر بیدار بود
ناله هایم در فراغِ آن غمِ دلدار بود
غم وجودم را گرفت در امتدادِ لحظه ها
جسم و روح و عقل و هوشم در هوایِ یار بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را نِگَهی جز به رُخِ یار نباشد
در مسلخ عشق این همه دلدار نباشد
گر ناز کند دلبرِ ما ، عِشوه نماید
جز ما که کشیم ناز ، خریدار نباشد
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
اختیارِ خود که دادم من به دستِ این دلم
من ندانستم که از احوالِ خود بس غافلم
هرکجا میرفت مارا میکشاند اندر پی اش
عاقبت دریافتم من ، در رهِ خود جاهلم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
طعمِ نوشینِ لبانت ، مستِ مستم کرده بود
در گذر از مرزِ عشقت ،خود پرستم کرده بود
دل بُریدم از خدایم تا که مجنونت شدم
آن غرورِ خود پرستی رَزل و پستم کرده بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چون رنگِ رُخَت در همه عُشاق ندیدم
از بهرِ وصالِ رُخِ تو آه کشیدم
آنگاه که فُتاد نقشِ تو در این دل و جانم
من از همه عشاقِ زمان دل بِبُریدم
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای دل مباش غمگین ، از دستِ این زمانه
این دَهر بی تَرحُم ، کرده مرا نشانه
تیرِ غمش نهاده ، داغی دوباره برمن
هر دَم بَرَد مرا او ، تا مرزِ بیکرانه
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز هم در سر هوایِ دیگری است
شور و حالِ دیگری را بر سری است
در گذر از لحظه ها غوغا شده
عشق را نقشی دگر بر دفتری است
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در گذر از عشقِ تو سرگشته و ویرانه ام
همنشینِ میگساران در دلِ میخانه ام
تشنهٔ آن جرعه می از آن میِ نابِ توام
عاقبت عاشق شدم ، پُر کن تو این پیمانه ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یکدم دلِ ما به عشقِ تو شاد نباشد
غم از دلِ آزرده ام آزاد نباشد
میسوزم از این درد ولی چاره ندارم
از دردِ و دلم ناله و فریاد نباشد
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
پُر کن این ساغرِ می را ،که پریشان شده ام
ز شرارِ عشقِ تو یک شبِ ویران شده ام
درِ میخانه نبندید که من مستِ می ام
ز نگاهِ تو بسی عاشق و حیران شده ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از بویِ رُخَت دوباره عاشق شده ام
افتاده به دامِ آن دقایق شده ام
چون مست شدم زنِکهت و بویِ خوشَت
عاشق چو گلِ سُرخِ شقایق شد ه ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خواب دیدم ، خوابِ زلف و رویِ تو
تا سحر در دستِ من گیسویِ تو
چون که افتادم بدامِ عشقِ تو
عاشقم کرد آن خمِ ابرویِ تو
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بار دیگر این دلم آشفته شد
راوی صد نکته ی ناگفته شد
در وجودش ماند یک راز بزرگ
محرمِ یک رازِ عشقِ خُفته شد
شهریورماه ۱۳۹۴ ---سِتین
ای فلک از تو شکایت می کنم
از ستم هایت روایت می کنم
آه سردم می کِشم من در پی ات
شِکوه از جور و جفایت می کنم
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- مجنون بختیاری
شبی دیدم که دل بیتابِ یار است
ز بهرِ دیدنش دل بیقرار است
پریشان شد دلم از بهرِ وصلش
چو مجنونی که اندر هر دیار است
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
کاش می شد از لبت کامی گرفت
جرعه می ، از ساغر و جامی گرفت
سرنهاد بر شانه هایت یک دَمی
سینه هایت را به آرامی گرفت
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
با نگاهت تا ابد دیوانه ام
تشنهٔ هر می به هر میخانه ام
جز میِ نابت ننوشم جُرعه ای
عشقِ من پُر کن تو این پیمانه ام
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تا سحر این دلِ من ، عاشق و بیتابِ تو بود
چشم من خواب نرفت و همه بیخوابِ تو بود
رُخِ لیلی رُخِ تو نقش که بست در دلِ من
چون کویر تشنه ای در عطشِ آبِ تو بود
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شهادت هنر مردان خداست
از ارضِ وطن پرنده ای پر زده است
بر خاکِ شهید لاله ای سر زده است
با شوق و به عشق سویِ معبود شتافت
آوازهٔ نامِ خود به دفتر زده است
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عطشِ این دلِ من ، آن خمِ ابرویِ تو بود
دل اسیرِ هوس و حربه و جادویِ تو بود
خواستم تا که زنم دست به آن زلف و رُخت
آرزوی دلِ من ، بویِ خوشِ رویِ تو بود
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در گذر از خاطراتم ، گریه ام یادِ تو شد
ماتمِ این دل همه با یادِ فریادِ تو شد
غم که آمد خیمه زد بر این دلِ آزرده ام
لحظه هایِ عشقِ من ،سرگشتهٔ بادِ تو شد
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
الا ای عاشقِ دیوانه ی من
شکستی ساغر و پیمانه ی من
مرا از عشقِ خود بیزار کردی
چه میخواهی در این کاشانه ی من؟
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من کویرِ تشنه ام ، ای کاش باران می شدی
خوش خبر ای قاصدک ، از سویِ یاران می شدی
هدیه می کردی به من تو یک خبر از سویِ یار
نِکهتِ بویِ خوش از فصلِ بهاران می شدی
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
این دلِ بیتابِ من ، از بهرِ هجرانِ تو سوخت
جز به تاریکیِ شب ، چشمش بجز یادت ندوخت
ساغرِ عشقی که ساقی بهرِ تو پُر کرده بود
می فروش آن ساغرِ می را به ارزانی فروخت
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
آمدی در خاطرم ،آتش به این جانم فتاد
داغِ سختی را ز هجرت بر دلِ زارم نهاد
با ا فولت تا ابد غم لانه کرد در این دلم
چون برفتی آرزوهایم همه دادی به باد
شهریورماه ۱۳۹۴ ---سِتین
نازنین ، لب بر لبِ داغم گذار
هیچ عذری بهرِ این عشقم میار
یا بشو آن مونسِ تنهایی ام
یا ببَر این سر تو بر بالایِ دار
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
به دنیا روزِ خوش هرگز ندیدم
مَنهِ عاشق ، ز دنیا دل بریدم
گشودم پر بسویِ کویِ معبود
در این خلوت سرا خوش آرمیدم
شهریور ما ه ۱۳۹۴ --- سِتین
منم مجنون ، من آن آشفته حالم
که می آیی همه شب در خیالم
تو که لیلیِ عشقِ من نبودی
چرا غم را همه کردی ببالم ؟
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بار دیگر میرسد فصلِ خزان
بر درختان زوزه یِ بادِ وزان
خوشه های زرد و شیرینی ز تاک
میوه های چیده از برگِ رزان
جمع گردد خوشه ها اندر سبو
سر بگیر کسب و کارِ می پزان
بگذرد پاییز با زیباییش
فصلِ برف و باد و باران بعد از آن
خوش بوَد در انتهایِ این غزل
تا به گوشِ من رسد بانگِ اذان
شُکر رَب اندر نیایش بهرِ او
یادِ او باشد مرا در هر زمان
اینچنین باید که تَحسینش نمود:
مرحبا ای خالقِ کُلِ جهان .
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
با نگاهش مستِ مستم کرده بود
با میِ خود می پرستم کرده بود
من به نوشین خوابِ خود دیدم که او
حلقه ی عشقش به دستم کرده بود
شهریورماه ۱۳۹۴ --- سِتین
جز نگاهت دلِ من عاشقِ یاری نشود
وعده ی دیدنِ تو ، در شبِ تاری نشود
گر به جرمِ عشقِ تو مرا به زندان ببرند
کاش عاشق تنِ من بر سرِ داری نشود
شهریور ماه ۱۳۹۴ ---سِتین
دلِ آزرده ام امشب زجفایِ تو شکست
آتشِ عشق تو بر جان و تنِ من بنشست
ناله و غم که بزد خیمه بر احوالِ دلم
تا ابد این دلِ من ، دل به کسِ غیر نَبست
شهریور ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شب و روزم همه شد فکر و خیالِ رُخِ تو
عاشقم ، من چه کنم بهرِ وصالِ رُخِ تو ؟
چیست در کُنجِ لَبَت ، کین همه مجنونِ توام
در عَطَش سوختم از آتشِ خالِ رُخِ تو
شهریور ماه ۱۳۹۴--- سِتین
ایخوام بدُم وه دَسِت ، مو یه گُلِ بهاری
ای گُلِنهِ مو چیدُم زه کوهِ آسِماری
همه دُنیانه گشتُم ، تا که رسیدمهِ تَیت
دی ناز نکن ای دودَر زیتر بیو دِیاری
بیو وه مِن دلمُ دی که مو طاقت ندارُم
وا خینِ دل گذشتُم وه مرزِ بیقراری
ای گُلِ هفت و چارُم ، دردِت زَنهِ وه جونُم
سَرِت بِنهِ کِر گوشُم بوگو که دوسُم داری
بیَو بریم وا با یَک تا خوش بوویم وو گَردیم
دَسِت بِنِه مِن دَسُم تا ریم وه سوزماری
بِل لَو بِنُم مِن لَووات ، مِن چیلته بِووسُم
تا ای بوس هو بِمَهنهِ ،هَمَش وه یادگاری
ایترسُم که بمیرُم ، آرمون وه دل بِمَهنُم
آهِ دلُم بِمَهنه وه مِنِه وارگه پاری
پَه دی بیو که مُردُم ،مو وَستُمِه وه زونی
کَدُم برید ، خَل اووید ، چی تَرکهٔ اناری
شَو رَهدو صُحو اوویده ،مو مَندیرِتو مَندُم
بیو وهِ مِن دلُم دی ، پَه سیچه دَنگ دِراری؟
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من و دل هر دو گرفتارِ رُخِ یار شدیم
هر دو از دوریِ او عاشق و بیمار شدیم
چون که سر گشته و مجنونِ به عالم بشدیم
در پی اش تا به سحر سویِ شبِ تار شدیم
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
باران ببار دو باره ، از بهرِ این غمِ من
غم آمده سراغم ، پُر کرده عالمِ من
جُز آهِ سردم امشب ، حرفی دگر نمانده
بسته مرا به زنجیر ، اندوه و ماتمِ من
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
بجز از عشق مرا نیست هوایی به سرم
جز خیالِ رُخِ تو هیچ نیاید نظرم
شوقِ وصلْ تا به سحرگاه کشیدم پیِ تو
آه و افسوس که حتی ز تو من بی خبرم
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
در تب و حسرتِ خالِ تو بسی سوخته ام
آتشی بر دلِ بیتابِ خود افروخته ام
همه شب خواب نرفتم به هوایت مَهِ من
چشم خود تا به سحر بهرِ تو من دوخته ام
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
ای که با خالِ لبت ، زخم زدی بر دلِ ما
ناز کم کن وَ دمی بیا تو در منزلِ ما
همچو شمعی که بسوزد وبتابد به شبی
روشنی بخشْ به آن کلبه و آن محفلِ ما
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عاشقی گفت به معشوق که حیرانِ توام
ناز کم کن بادلم ، چونکه پریشانِ توام
غم دوریِ تو دارم ، تو بگو تا چه کنم؟
من خرابِ میِ نابِ تو و ویرانِ تو ام
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بیا ای دل که وقتِ رفتن آمد
غمی سنگین به کوه و بَرزن آمد
بیا تا پَر کشیم و رَخت بندیم
که فصلِ جامه ی غم بر تن آمد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آن که با نامِ خدا دزدی و غارت میکند
دم از آیین میزند ، هر دَم عبادت میکند
دوری از رحم و ترحُم ، حقِ مردم میخورد
چون به یغما می برد ، با آن تجارت میکند
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای دل تو چرا دمی ز ما یاد نکردی ؟
ما را ز غمِ یار تو آزاد نکردی
آنگاه که غم خیمه بزد بر همه حالم
از مونسِ بیقرارِ خود یاد نکردی
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- مجنون بختیاری
دیریست که ما گیر و گرفتارِ شب هستیم
خوکردهٔ تاریکی آن تارِ شب هستیم
دردیست که زده خیمه بر احوال و دل ما
نفرین شده و بسته بر آن دارِ شب هستیم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شعرِ من پیغامِ ادبیِ صلح و دوستی و آرامش به
تمامِ مردمِ جهان است .
شعرِ من فریادِ یارانِ شب است
شِکوه های درد مندانِ شب است
شعرِ من بیزار از جنگ است و کین
شعله ی افتاده بر جانِ شب است
شعرِ من نقل از تعامل می کند
حرف هایِ راد مردانِ شب است
شعرِ من عشق است و شورِ عاشقی
شورِ آن عشاق و رِندانِ شب است
شعرِ من در مسلخِ جور و ستم
یادگارِ شب نوردانِ شب است
شعرِ من پیغامِ صلح و دوستیست
آن نگاه شاد و خندانِ شب است .
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
در گذر از لحظه ها ، فصلِ خزان می رسد
زوزه ی بادی خُنَک ، از دلِ آن می رسد
موسمِ پاییزِ ما ، موسمِ انگور و تاک
موقعِ برچیدنِ ، مو و رَزان می رسد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بادِ خزان بر دلِ صحرا گذشت
ریخت همه برگِ درختان به دشت
از وزشِ باد همه جایِ راغ
رنگِ رُخش زرد و طلایی بگشت
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه بهتر که دنیایِ
من شدی ، ای فرشته ی مهربانی ، ای دخترِ خیالِ من ، و ای عشقِ من .
تکیه بر عشقِ تو کردم ، عاشقِ زار توام
تو طبیبِ عشقی و ، من عشقِ بیمارِ توام
تا بسویت میکِشی هردَم مرا اندر پی ات
دلخوش از آن میشوم ، تا سر رسد دیدارِ تو
کاش با شیدا دلت یکدم شوی مهمانِ من
من فدایِ آن دلت گردم ، شوم دلدارِ تو
مست گشتم من ز بویِ آن تنِ مشکینِ تو
خوابِ نوشینِ تو رفتم ، کی شوم بیدارِ تو ؟
خوش به قلبم آمدی عشقم،شدی دنیایِ من
تو گُلِ زیبایِ من باش ، تا شوم من خارِ تو
حُزن و اندوه کم کن ای داوود ز بهرِعشقِ خود
عاقبت از ره رسد ، آخَر خبر از یارِ تو
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
اشک هایت شبنمِ برگِ من است
همنشینِ آن دلِ تنگِ من است
نازنینِ من بشین بر برگِ من
گر نَشینی لحظهٔ مرگِ من است
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خواب را از چشم من آن دلبر نازم گرفت
وصفِ زیبایِ رُخَش ، طبعِ غزلسازم گرفت
خواستم تا پَر زنم در آسمانِ عشقِ او
چونکه بُرد هوش از سرم ، آن شوقِ پروازم گرفت
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شب رفت و سحر طی شد و آن یار نیامد
افسوس که آن عاشقِ دلدار نیامد
رفتم به در و دشت پی آن نمِ شبنم
دیدم که نَمی بر دلِ گُلزار نیامد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
به جرمِ عاشقی
دردِ بی درمانِ من ، آن داغِ هجرانِ تو بود
بیقرارت گشت دل ، آنگاه که حیران تو بود
روز و شب از شوقِ رویت خواب بر چشمم نرفت
من ندانستم که دل ، در بند و زندان تو بود
می کشیدی تو مرا هردم چو باد اندر پی ات
این دلِ مجنونِ من دایٔم به فرمان تو بود
چون کویرِ تشنه که می سوخت از سوز و عطش
دایٔما در انتظارِ ، نَم ز باران تو بود
بردی از آن خاطرت نام مرا ، ای عشقِ من
دوری ام از عشقِ تو ، از بهرِ نِسیان تو بود
عاقبت جمشیدیان در حسرتِ روی تو ماند
چون که جانش تا ابد ، وابسته بر جان تو بود .
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
کاش دل ،هرگز پریشانی نداشت
بهر عشقت هیچ حیرانی نداشت
میگرفت لنگر دلم در بحرِ تو
بحر تو آرام و ، طوفانی نداشت
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مجنون شدم دوباره ، از بهرِ عشق پاکت
خواهم که سر نهم من ، بر آستان و خاکت
ای کاش من نبینم یک لحظه از غمت را
بر گوش من نیاید ، اندوه دردناکت
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که من با جورِ عشقت ساختم
در پی ات تا هر کجایی تاختم
عاشقت گشتم ندانستم که خود
آتشی بر جانِ خود انداختم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
با گریز از آشناییهای عشق
خوف دارم از جداییهای عشق
جز به جور، هرگز ندیدم روزِ خوش
داد از این بی وفاییهای عشق
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بر صلیبِ عشقِ خود دارم مزن
زخم بر شیدا دلِ زارم مزن
چشم من منظرگه قلبِ تو شد
تیرِ غم بر چشمِ بیمارم مزن
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در شبِ تنهایی ام دل مرده بود
عشق هم در ماتمش افسرده بود
ناله میکرد آن دلِ آزرده ام
چون که تیرِ غم بجانش خورده بود
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
امشب دلم شکسته از جورِ بیوفایی
ای کاش نکرده بودم با عشقت آشنایی
میسوزد این دلِ من ، غم آمده سراغم
آتش بجانِ من زد ، این ماتمِ جدایی
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
دل من تشنه ی یک لحظه ز دیدار تو شد
بشد آشفته در آندم که خریدار تو شد
تو طبیبش شدی و در تَب بیتاب تو سوخت
همه دم تا به ابد ، عاشقِ بیمار تو شد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چشمِ خمارآلود تو مست و خُمارم کرده بود
می بُرد مرا گاهی به اوج ، گَه بیقرارم کرده بود
چون عشقِ مجنونی مرا سویِ بیابانم کشید
ما را اسیرِ عشقِ خود ، غم را ببارم کرده بود
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
لب نهادم بر لبش ، تا آن لبم آتش گرفت
چون همان تیری که فرمان از کمان آرش گرفت
تا گرفتم بوسه ای از داغیِ لب غُنچه اش
پیشه کردم صبر ، تا آنگاه که او خوابش گرفت
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
برای نازنین تنها دخترِ خیالِ من ، که معنی دوست داشتن را خیلی خوب میداند ،
وجودش سر شار از عشق است ومعرفتش بهترین سوژهٔ شعرِ من است .
نازنینا ! ناز کم کن ، با دلِ شیدای من
عاشقم از بهر عشقت ، ای گلِ زیبای من
با نگاهت میکِشی هردَم مرا تا بیکران
چون که افتادی میانِ ، این دلِ تنهای من .
مردا ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای شمع بسوز در طوافِ غمِ من
از بهرِ دل ِ غم زده و ماتم من
هرگز نشوم غافل از عشقش همه دم
عمریست که خو گرفته در عالمِ من
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش است عاشقانه ، به کنارِ یار رفتن
ره عشق را گرفتن ، همه بیقرار رفتن
به هوایِ وصلِ رویش ، بروی تو در جوارش
همه در پی اش دویدن ، به سرِ قرار رفتن
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هر وقت دلتنگ می شدم
هوای دلم بارانی بود .
مجبور می شدم میزبان تنهایی ام شوم،
حضورم در لحظه ها گم می شد،
تنها تیک تیک صدای ساعت دیواری اتاق خوابم
مرا نوازش می کرد و به اوج می بُرد .
روزهای با تو بودن در خاطرم
مرور می شد،
روزهایی که من بودم و تو و سکوت
ودیگر هیچ کس نبود .
تو تنها بهانه بودی برای نفس کشیدنم،
کاش می توانستم سکوتت را ترجمه کنم
تا بهترین مترجم دنیا شوم
من می گفتم و تو گوش میدادی
من بودم ، تو و سکوت و ...................................
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خیمه زد عشقِ تو در این دلِ تنهایی من
همنشین شد دلِ تو با دلِ شیدایی من
بُرد تا اوج مرا چهره ی لیلی رخِ تو
ماند در خاطرِ من ، آن شبِ رویایی من
مرداد ماه ۱۳۹۴--- سِتین
خواب دیدم که شبی با تو هم آغوش شدم
محوِ آن حلقه ی آویخته بر گوش شدم
تا که بُرد هوش و حواسم دلِ شیدایی تو
گُم شدم در خود و آنگاه فراموش شدم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تا ابد مجنونِ آن رویِ توام
عاشقِ آن چشم و ابرویِ تو ام
کاش می شد دست برزلفت زنم
کُشته ی یک تار از مویِ توام
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
سحر دیدم که بلبل ناله میکرد
فغان از داغِ هجرِ لاله میکرد
به او گفتم چرا غمگین و زاری؟
روایت از غمِ چند ساله میکرد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یک شبی این دل پریشانِ تو شد
در گذر از عشق ، حیرانِ تو شد
عشوه کردی و دلم آزرده شد
این دلِ آزرده ویرانِ تو شد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
با نگاهت عشقِ من آغاز شد
با تبسم رازِ این دل باز شد
لب نهادی بر لبم عاشق شدم
بغض و اشکم ، آخرِ این راز شد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان (سِتین )
کاش عشقت روزِ پایانی نداشت
بحرِ عشق ابری و ،بارانی نداشت
باز میکرد زورقِ ما بادبان
ترسی از دریایِ طوفانی نداشت
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
بنال ای دل ز داغِ هجرِ یاران
که رفتند بی خبر آن بیقراران
شدند عاشق زشوقِ وصلِ معشوق
که مانَد نامشان در روزگاران
مرداد ماه ۱۳۹۴--- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شبی این دل خدایم را صدا کرد
زبهرِ پاسخش ،سویش دعا کرد
اجابت کرد خدا آنشب دعایم
مرا در بحرِ لطف خود رها کرد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
با نگاهِ خود دلِ من را به غارت برده ای
شد اسیر چون که دلم را به اسارت برده ای
عاشقت گشتم شدی آن قبله گاهِ عشقِ من
بهرِ آن راز و نیاز سوی عبادت برده ای
مرداد ماه۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
دُدَر هی وا که بِرُم ایچو نَواسُم
یه بوسی مِن لَووَلِت بدُم سی چاسُم
دُوارته زِه رَه رسی وقتِ جدایی
ای روزِن سی خوم و خوت هرگز نیخواسُم
مرداد ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای گُل ِتازه ی من ، با دلِ من ناز نکن
از لبِ بامِ دلم هیچ تو پرواز نکن
روشنی بخش به این بزمِ شبِ تارِ دلم
درِ میخانه ی عشق جز به رُخَم باز نکن
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شبی دیدم که این دل بیقرار است
همه هوش و حواسش سوی یار است
برای دیدنش بیتاب گشته
ز شوقِ وصلِ او در انتظار است
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
نباشد جز هوایِ یار در سر
فدایِ آن خمِ ابرویِ دلبر
شدم آواره و مجنون عشقش
که من عاشق شدم یکبارِ دیگر
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان( سِتین )
بده ساغی می از پیمانه ی عشق
شدم عاشق در این میخانه ی عشق
بده تا جرعه ای از آن بنوشم
که چون مجنون شو م دیوانه ی عشق
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
در شبِ تنهایی ام چون سایه دنبال تو ام
بیقرار عشقم و ، آشفته چون حال تو ام
می شتابم در پی ات تا در گذر از لحظه ها
باورت گردد که من در وصل و آمال تو ام
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
بیاد شهیدان وطن ، مردان بی ادعای خدا و کبوتران خونین بالی که نامشان همیشه در خاطر همگان جاودان خواهد ماند و پژواک صدایشان قلب تاریخ را میلرزاند .
ای لاله چرا رنگِ رُخَت خون شده است
یا کز چه سبب حالِ تو مجنون شده است ؟
شاید که تو سَمبُلِ شهیدِ وطنی
کین گونه سَرَت زخاک بیرون شده است
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
برای حضرت امام خمینی ( ر ه )بزرگ مرد تاریخ معاصر که داغ هجرانش هنوز که هنوز است قلب شیعیان جهان را میسوزاند .
ما از غمِ هِجرانِ تو حیران شده ایم
از بهرِ فراغِ تو پریشان شده ایم
چون زورقِ سرگشته به سر تا سر بَحر
گشتیم اسیرِ موج و ویران شده ایم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
نسیمِ صُبح دارد ، بویِ خوشی ز دلدار
پُر شد ز نِکهتش باز ، آن دشتِ تشنه ی یار
گُل غُنچه های تشنه ، در انتظارِ آب اند
ای کاش سر بیاد ، یک لحظه ای ز دیدار
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای کاش سر بیاید ، پیمانه از میِ یار
تا جرعه ای بنوشد ، از میِ ناب دلدار
مست و خراب گردد معشوقِ جانی ما
تا که رسد دوباره ،یک لحظه ای ز دیدار؟
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
کاش بیایی دَمی ، در دلِ تنهای من
بوسه زنم بر رُخَت ، ای گلِ زیبای من
شوقِ وصال تو بُرد هوش و حواسِ مرا
کی به حقیقت رسد قصه ی رویای من ؟
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
دلبرا ! یکدم بیا و این دلم را شاد کن
مرحمی بر زخم این دل زن ، غمم آزاد کن
شوقِ دیدارت مرا گم کرد در این انتظار
با حضورت کلبه ی ویرانه ام آباد کن
مرداد ماه ۱۳۹۴--- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای که آن نقشِ رُخَت افتاده در رویای من
تیرِ مژگانت مزن بر این دلِ شیدای من
عمر من در آرزوی دیدنت طی شد دگر
ناز کم کن با دل ما ، ای گلِ زیبای من
با نگاهت میکِشی هردم مرا دنبالِ خود
بیقرارت میشود جانا ، دلِ تنهای من
شوق دیدارت مرا تا بی نهایت میبرد
چون فِتادی در خیالم در دلِ شبهای من
نازنینا ! خیمه زد عشقِ تو در جان و دلم
آمدی دنیا و تا آخر شدی دنیای من .
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
یک شب از بامِ دلم پرواز کرد
تا اُفُق بال و پَرَش را باز کرد
چون که من را با دلم تنها گذاشت
رفت و از پیشم سفر آغاز کرد
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
هموسوکه اِیایی وا دِیاری
هَمَش سیم وا تیات هی دَنگ دراری
دلومه ایبری وا خوت وِه هر جا
کشونیم تا وِه مرزِ بیقراری
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
وِه زیرِ لِشکِ زردِ غم نشستُم
بیو تا گِروم دستِت وه دستُم
ایخوام تا بو بنوم مِن تُرنَت ای گُل
که مو از بو رُخِت چی کوگِ مستُم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان (سِتین )
شاهکاری دیگر در ادبیات پارسی جهان :
معشوقه ی زیبای من
هرگز نزن پَر قاصدک ، تو در جوارِ یار من
در خوابِ نوشین رفته آن ، لیلی رُخ دلدارِ من
ترسم که برخیزد ز خواب آن دخترِ ابرو کمان
پِلکش جدا گردد ز هم ، معشوقه ی بیمارِ من
مهرش نشسته بر دلم ، عشقش زده خیمه بجان
چون نَم نشست بر برگِ من ، افتاده در گُلزارِ من
چون شمعِ سوزان می کند،روشن سرا و کلبه ام
در اندرون یلدا شبی ، سرد و زمستان تارِ من
هر لحظه با یادش شوم مشتاقِ روی ماه او
جا خوش نمود در قلبِ من ، افتاده در اَنظار من
ای کاش نباشد انتظار از بهرِ عشقش لحظه ای
تا که نگیرد گَرد غم ، سرتا سرِ رُخسارِ من
در پای عشقش رفته ام من در مصاف با انتظار
تا کی رسد آن لحظه و؟ ، کی میرسد دیدارِ من؟
حَک شد کنون در دفترم ،شد قافیه ا ز شعرِ من
نامش شده آن زینتِ ، هر بیت از اشعارِ من
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
تا شدم عاشق ، غم آمد در دلم
من ندانستم ، که از غم غافلم
تا شدی آن نا خدای بحرِ عشق
کشتی ات لنگر گرفت در ساحلم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای غنچه ی نو شُکُفته با این دلِ من ناز نکن
با اخمِ جَبینَت غمِ خود را به رُخم باز نکن
عمریست که در غبارِ عشق منتظرِ وصلِ توام
آندم که شدی محرمِ دل ، صُحبت از این راز نکن
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
کرد این دل ، باز آهنگ سفر
بر رُخِ معشوقه اش یکدم نظر
چون گذشت در خاطرش آن لحظه ها
باز شورِ عاشقی را کرد سر
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
در شبی از عشق مُشتاقت شدم
چون نَمِ شبنم پیِ باغت شدم
همچو مجنون بهر عشقِ لیلی اش
عاشقِ آواره در راغت شدم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
پنجه ی خُنیاگر آهنگ جدایی می زند
در دلِ شب حرفها از بیوفایی می زند
خوابِ نوشینت که رفتم ، دست خُنیا گر مدام
تا سحر دم از وقوعِ آشنایی می زند
مرداد ماه ۱۳۹۴--- داوود جمشیدیان (سِتین )
عشقِ من باش تا که بیتابت شوم
تا سحر بیدار و بی خوابت شوم
لب نما بر لب که مُردم از عَطَش
پُر کن این ساغر ، که سیرابت شوم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
هر فَی که یای سَرِ اَو ، وُ مَشکِه پُر اَو کُنی
مونه وَنی وهِ زونی ، تیا خوتهِ خَو کُنی
پلات یاری دِیاری ، بُرگان بری اِیاری
هی ایوَنیم مِنهِ فِرگ ، بَختُمه چی شَو کُنی
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای وای که ماتم و غم ، اویده باز سراغُم
تَش ناد وه مِن دلُم وو ، دوارته کِرده داغُم
یه گُل سُهر بوسون ، زیده وه مالمون در
کاشکی که دَسِ تقدیر ، بیارش باز وه با غُم
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شب آمد و دوباره دلْ بیقرار گشتم
دل بیقرارِ زلفِ زیبایِ یار گشتم
از بهرِ وصلِ عشقش مجنون شدم دوباره
چون برگ تشنهٔ گل در لاله زار گشتم
افتاده دل پیِ یار تا که بجوید او را
چون شمع در پیِ آن در شبِ تار گشتم
هر لحظه را به شوقش سرکردم و شُمردم
تا صبح همنشینِ صبر و قرار گشتم
ای کاش سر بیاید عمرِ خزان عشاق
از بس در انتظار فصلِ بهار گشتم
غمگین نبود داوود چون می رسید به عشق
دلخوش به دستِ تقدیر در روزگار گشتم .
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای که دل بستم به عشقت ، اینچنین خوارم نکن
تیرِ غم هرگز مزن بر قلبِ من ، زارم نکن
هر شب از بهرِ وصالِ تو به خوابت می روم
گر به نوشین خوابِ تو رفتم ، تو بیدارم نکن
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
عشقِ مو : ( آساره )
مِنهِ مال که سیل کُنُم بارون اباره
دُدَری مِن مالمون دل بیقراره
نَم نَم بارون زنه ری پَلِ دُدَر
ری پَلِش که زیر لَچَکِش وا دیاره
خالَکی وهِ سْر نُفتِش چی تَش ایسوسهِ
چی اَساره ای که مِنهِ شَووهِ تارهِ
وا تیاش که هی بره وُ هی ایارهِ
دلُمه چی آرد مِنهِ تاپو درارهِ
دُنگُلِ نُفت قلمی تَش وَند وهِ جونُم
دلِ مو سی دیدِش طاقت نداره
خوام برُم بِوینو مِش ریشِ بِوُسُم
بارون هی تُند تُند زَنهِ وُ بند نیاره
ای خدا تا کی دیه مَندیر بِمُهنُم؟
تا بِوینُم که دیه بارون نیوارهِ
کاشکی دِی وهِ مال گُل بارون نوارهِ
برسوم وهِ آرمونوم ، وا با سِتاره .
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
یادت افتادم ، دلم را غم گرفت
عمقِ جانم را بسی ماتم گرفت
اوجِ فریادم سکوتم را شکست
ناله هایم دامنِ عالَم گرفت
مرداد ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
غزلِ : گرفتارِ عشق
شاهکاری جدید در ادبیات پارسی جهان
کاری از رسانه هنری ادبی : آوای شعر من
نویسنده و شاعر معاصر : داوود جمشیدیان
یک شب از عهدِ جوانی ، عشق دامانم گرفت
شد گریبانگیرِ من ، آنگاه که سامانم گرفت
خیمه زد در روح و جانم ، عقل و هوشم را ربود
همچو عزراییل آمد ، هستی و جانم گرفت
من ندانستم که عشق ویرانگری ها میکند
خوش نمود احوالِ من ، آنگاه گریبانم گرفت
سر که زد ناخوانده و شد همنشینِ این دلم
میزبانی و بساط و بزمِ آن خوانم گرفت
عمر من طی شد زجورِ بی وفایی های عشق
در گذر از عمر آمد ، حالِ حیرانم گرفت
بُرد از کَف آن وجودم را ، اسیرش چون شدم
عشق ویرانگر همه نای و توانم را گرفت
کاش می دیدم به چشمم ، لحظهٔ ویرانی اش
روزِ خوش هرگز نبیند ، آن که ایمانم گرفت .
مرداد ما ه ۱۳۹۴ - داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای غم مکن دلم را با تیرِ خود نشانه
من درد ها کشیدم ، از دستِ این زمانه
ازمن گذر کن ای غم ، دیگر مرا توان نیست
از عشق دور کردند ، ما را به هر بهانه
تیرماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
منو دل بهرِ رُخَش عاشق و بیمار شدیم
ره وصلش بگرفتیم و پیِ یار شدیم
همچو مجنون که گریزد ، به بیابان برود
دل بریدیم ز عشق، از همه بیزار شدیم
تیرماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان (سِتین )
هی رُم زه دینِ دُدَر ، هی زه دَسُم گروسه
کاشکی بِهله که لَووام ، ری لَوواشه بِووسه
لَووا گُلِ مو ایگوی ، نازُک چی برگِ بیده
هرفَی لَو نُم رِی لَواش ، لَووام چی تَش اِسوسه
تیرماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
آرمونِ دیدنِ مو ، دُدَرِ می نا سُهره
چی اَفتویی ایمَهنهِ ، که مِنِه چاسِ ظُهره
دلُم رَهدهِ تَی دلِش ، وو هیشکسی ندونهِ
کاشکی بندِ دلِ مو وهِ دِلِش هیچ نَبُهرِه
تیرماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
تَش وَند وهِ مِن دلِ مو ، دُدَرِ چارلنگی
لیوه وو عاشقُم کِرد ، وا با تیا یِه چنگی
تیاش ایگوی چی قوسِن ، هرفَی که وِم نیَهرهِ
وه مِن عمرُم ندیدُم ، دُدَر وه اِی قشنگی !
تیر ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
در این دنیا بجز سختی ندیدم
هزاران آهِ سرد از دل کشیدم
گشودم پَر به شوق ِ وصلِ معبود
که من دل از همه دنیا بُریدم
تیر ماه 1394 ---داوود جمشیدیان ( سِتین )
شبی دل بَهرَت آهنگِ سفر کرد
به شوقِ وصل، به رویِ تو نظر کرد
بشد مُشتاقِ دیدارت در آن شب
شتابان در پی ات یکدم گُذر کرد
تیرماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
زمستان رفت و هنگامِ بهار است
زمین مَست از حضورِ لاله زار است
بهار آمد به دشت و کوهساران
درختان از گُلِ شادی به بار است
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
چه خوش باشد به هنگام بهاران
دمی پَرسه زنان در لاله زاران
بپیچد بویِ خوش در دشت و صحرا
شوی مَست از نسیم و بویِ باران
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای که نفس های تو جانِ من است
بودنِ تو اوجِ توانِ من است
جز تو کسی را به دلم راه نیست
دوری از عشق تو فَغانِ من است
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
از بهرِ دوریِ تو ، خون شد دلم دوباره
من ماندم و دلی که ،بیتاب و بیقراره
دل را نباشد هرگز ،جز وصلِ تو قراری
جز دیدنت دگر هیچ ، آرامشی نداره
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
یک شبی این دل، به هوایِ تو بود
اوجِ سکوتش ، به صدای تو بود
جز تو کسی را به دلش راه نبود
آنچه به سر داشت ، برای تو بود
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
رفتی و این دل ، ز فراغت شکست
مهر تو بر این دلِ عاشق نشست
رفتی و با رفتنت ای عشقِ من
جز تو به کس تا به ابد دل نبست
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین)
هر شب به یادِ عشقت ستاره می شمارم
در انتظارت ای یار ، بیتاب و بیقرارم
از هر کسی که بینم گیرم سراغی از تو
بسر رسید صبرم ، دیگر توان ندارم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای کاش نگفته بودی ،حرفی از این جدایی
یا که نکرده بودی ، با عشقم آشنایی
رفتی و تازه کردی داغِ مرا ز هجرت
ماندم که تا چه گویم ، از دستِ بی وفایی
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
دُدَری وِه رَه ایره خاک رَهش گِرونهِ
نرخِ بوس وه لَووَلِش ، چی زعفِرونه
تیَلِش که هی بَره وُ هی اِیارهِ
عاشقِش اوویدُمهِ خوشَم نَدونهِ
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
کَد بوریکِ مالِمون خَو نیبَرُم سیش
آرمونِش مَند وِه دِلُم سی دیدنِ ریش
هر شَو هی یا وهِ خَووُم دُنگلِ تی کال
تَو کِردُم ، جا نیگِرُم ، سی بُرگَل و ریش
تیرماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
یِه گُلی مِن حَوش هولوم چی تَش ایسوسه
چی اَفتو برچ ایزَنهِ ، چی مَه گروسهِ
هر شَو یا مِنِه خَووُم خَووِش ایبینُم
لَو که نوم مِنِه لَواش ، لَومِه ایبوسه
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
یه روزی وا گُل مِن جا خَرمَن نِشَسُم
یه گُلِ بوسونی سُهر نا مِنِه دَسُم
دَس بُردُم کِلِ دَسِش دَسِش گِرِدُم
لَو نادُم مِنِه لَواش وا حالِ مَستُم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای خدا دِی برف نَوَن که ره بوَنده
دلِ عاشقِ مو خیلی دردمنده
تیه کالِ مالِمون تَش وَند وِه جونُم
وِه دلُم سی دیدَنِش طاقت نمنده
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان (سِتین)
تو دُوَر چارلَنگی وُ ، مو کُر هف لَنگ
دی بیو مِنِه دِلُم ، سیم نَدِرار دَنگ
هرفَی که وم دیر ایبوی سیت بیقرارُم
دل مو سی دیدنِت ، هر دَم ایبو تَنگ
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان( سِتین )
به دنبالِ تو میگردم ، دلم دنیای پُر درد است
هوای موسمِ این دل ، بدون تو بسی سرد است
میانِ این غُبارِ غم ، سراغی از تو می گیرم
ز دوریت شدم افسرده و ، رنگِ رُخم زرد است
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
طی شده عمر، با غمِ دوریِ تو
سوختم از ماتمِ دوریِ تو
بر همه جانم شَرَر افکنده اند
بختِ من و عالمِ دوریِ تو
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
سحر طی شد ولی یاری نیامد
خبر از سوی دلداری نیامد
شدم گُل ، منتظر در گُلشنِ یار
نَمی بر گُل به گُلزاری نیامد
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
نگارِ من ، بیا یکدم کنارم
که من از دوریت بس بیقرارم
بیا تا که زنم دستی به زُلفت
برای دیدنت طاقت ندارم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( مجنون بختیاری )
دل سوخته ام در آرزویت
از بهرِ رسیدنم به کویَت
طی شد همه عمر من در این دهر
تا دست زنم دمَی به مویت
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
عمریست مرا به جستجویت
تا بوسه زنم دَمی به رویت
طی شد همه عمر من به مستی
ماندم همه دَم در آرزویت
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
هر نَفَسَت بوی بهارِ من است
روشنی آن شب تارِ من است
زخم مزن بر دلِ شیدای من
وصلِ تو آن صبر و قرارِ من است
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
عَطرِ تو پیچید در احوالِ من
خیمه زده بر رُخ و بر حالِ من
خسته شدم در گُذر از انتظار
کی به سر آید همه آمالِ من ؟
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
کرد نظر دیده ی من بر رُخی
داد به او بهرِ رُخَش پاسخی
گفت که من عاشقِ روی تو ام
در نظرم از همه زیبا رُخی
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
سوخت دلم در هَوَسِ روی یار
منتظرم تا که رسد آن بهار
مست شوم با نَفَسش یکدمی
پُر شود از بوی خوشش این دیار
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
اَفتو ره نِسَه رسی ، سیچه نیایی ؟
دیه باورُم ایبو که بی بفایی
یا بیو منه دلُم ستینُم اووو
یا مونه خلاص بُکُن وه ای جدایی
تیرماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
چی شَو نَمِ دَمِ صُحو ، ایخوام بیام ری بَرگِت
سُوار اووُ وِه نیلهِ ، تا نشینم وهِ تَرکِت
هر جا که ری اِیاهُم ، مو چی نِسَه وِه دِینت
خومهِ کُشُم که دی هیچ، وِه تی نَوینوم مَرگِت
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
بیقراری ها برای عشق بود
جان من اندر فدای عشق بود
هر نوایی که به گوشم می رسید
حتم دارم که صدای عشق بود
بهترین بانگی که شادم می نمود
نغمه هایی با نوای عشق بود
در سرم نیست جز هوای عاشقی
فکر و ذکرم در هوای عشق بود
کس نبود تا که کند بر من وفا
دلخوشی هایم وفای عشق بود
طی که می شد لحظه ها درخاطرم
همدم من لحظه های عشق بود
خواستم تا که به آرامش رسم
اوجِ آرامش لوای عشق بود
تکیه کردم بر خدای عاشقان
تکیه گاه من خدای عشق بود .
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
در گُذر از لحظه ها ، کرد دلم یادِ تو
آمد به یادم دمی ، آن همه فریادِ تو
خیمه که زد نامِ تو در دلِ تنهای من
در نظرم نقش بَست ، خاطره ی شادِ تو
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
کاش می دیدی دلم تنگِ تو بود
در سکوتم شوقِ آهنگِ تو بود
دل به تو دادن برای عشق بود
نبض قلبم جمله در چنگِ تو بود
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شدم عاشق ، که این کارِ دلم بود
دلش مشتاق دیدارِ دلم بود
میان این همه طبیبِ عاشق
اسیرِ عشق و بیمارِ دلم بود
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
یاد باد آندم که دل مستِ تو بود
نبض عشقم جمله در دستِ تو بود
نام تو بر سرنوشتم خیمه زد
حلقه ی پیوند ما ، شَستِ تو بود
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
خون شد دلم ز بس که ، در انتظار ماندم
غم خوردم اینهمه عمر ، من بیقرار ماندم
چون قاتلی که آید ، در پای دار لرزد
به جرم عشق محکوم ، بالای دار ماندم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
هر چه که آمد سرم ، از دلِ عشق تو بود
سوختن و ساختن ، حاصلِ عشق بود
نارو و نیرنگ و مکر ، رسم و مرامم نبود
آنکه صداقت نداشت ، قابلِ عشق تو بود
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
خواهم که کِشم دست به یک تار ز مویت
عمریست که مستم من از آن نِکهتِ رویت
یا بیا و بر کلبه ی عشقم گذری کن
یا اینکه مرا در پیِ خود ببر به سویت
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ز داغِ عشقِ تو دیوانه گشتم
شدم آواره و بی خانه گشتم
زدی آتش بجانم چون که رفتی
که من با رفتنت ویرانه گشتم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
مرا از دوریِ رویت مسوزان
که با آن دوریت میسوزد این جان
زدی آتش به جانم تا که رفتی
چرابا من شکستی عهد و پیمان ؟
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
بیا نزدم که این دل بیقراره
هوای دیـدنِ روی تو داره
برای دیدنت بیتاب گشته
بجز وصلِ تو سامانی نداره
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان (سِتین )
اگر مُردَم مرا با آب شویید
پس از آن با گلابِ ناب شویید
هَوَس کرده دلم از بهرِ معبود
تنم را بهرِ آن سیراب شویید
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای ابرِ تیره امشب ، باران بیار دوباره
کین دل ز بهرِ یاران ، حیران و بیقراره
دنیایِ آه و ناله ، افتاده بر دلِ من
من ماندم و غمِ دل ، با آن غمی که داره
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
کشتیِ دین دوباره ، در بحرِ خون نشسته
غم آمده سراغم ، بر جانِ من نشسته
یاران چو پر گشودند تا بیکرانه ی عشق
من ماندم و غمِ دل ، با بالهای خسته
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای که با چشمت اسیرم کرده ای
درگذر از عشق پیرم کرده ای
داده ای بر باد امید مرا
از همه عالم تو سیرم کرده ای
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
مستم ز بوی زلفت ، ای عشقِ پاکبازم
عاشق شدم ز رویت ، ای یارِ دلنوازم
معبود من توهستی ،من رو به قبله ی تو
بر آستانت ای یار ، پیوسته در نمازم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
با نِگهت مست و پریشان شدم
یکدم از آن عشقِ تو حیران شدم
خیمه زدی بر دلِ بیتاب من
در عَجَب و سر به گریبان شدم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان( سِتین )
رُخ بنمایید که یار آمده
رفت زمستان و بهار آمده
روحِ خدا آمده و سر رسید
کز قَدَمش گُل به شُمار آمده
تیرماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
در شبِ بیتابیِ خود سوختم
تا به سحر آتشی افروختم
اینهمه شب درگذر از انتظار
چشم به راه تو بسی دوختم
تیرماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
تا کی ز شوقِ وصلت ، دلبسته بر ، قراری ؟
از بهرِ دیدنِ تو ، اندوه و گریه زاری
ای عشق من بیا و ، معشوقِ جانی ام باش
بیتابی و صبوری ، با اوجِ غمگساری
عمری ز بهرِ عشقت ، در انتظار ماندن
تا کی بسر رسد آن ، ایامِ بیقراری؟
ای کاش سر بیاید ، فصلِ خزان عُشاق
تا زودتر بیاید ، آن موسمِ بهاری
سرگشته و پریشان ، با کوله باری از درد
دلبستگی و امید ، دایم به روزگاری
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
تیر غمت را مزن ، بر دلِ شیدای من
تا که هویدا شوی ، در دل پیدای من
اوج نگاهت همه جان مرا سوخته
عاشقم از بهرِ تو ، ای گُلِ زیبای من
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای غم میا سراغم ، من خود دلم شکسته
بر این رخم نظر کن ، گردی ز غم نشسته
عمری ز بهرِ عشقش من بیقرار ماندم
من ماندم و هزاران درد و نگاهِ خسته
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای یار چرا ، این دلِ ما شاد نکردی
ما را ز غمِ عشق تو آزاد نکردی
مجنون شده ام تا شنوم اوجِ صدایت
آزرده از اینم که تو فریاد نکردی
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
تبسّم های لب هایت چه زیباست!
میانِ آن تبسّم ، عشق پیداست
بیا یکدم به نزدم لیلی من
کنار من که باشی ، اوجِ دنیاست
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
فنا شدم ز بهرِ ، این ماتمِ جدایی
ای کاش نکرده بودم ، باعشقت آشنایی
می سوزد این دلِ من ، از هجرِ آن فراغت
آنگاه که شِکوِه میکرد ، از دردِ بیوفایی
تیرماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای پری روی بیا با دلِ من ناز مکن
درِ آن کلبه ی عشق جز به رخم باز مکن
به لبِ بامِ دلم تا به سحر گاه بنشین
از سرِ بامِ دلم هیچ تو پرواز مکن
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای که تیرِ غم بجانم میزنی
آتشی بر استخوانم میزنی
در گذر از عشق مجنونم مکن
زخم بر دردِ نهانم میزنی
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
بنال ای دل که امشب بیقرارم
من آن مشتاقِ وصلِ کوی یارم
وجودم را سراسر غم گرفته
ز دوری رُخَش طاقت ندارم
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
باز دلم یاد و هوای تو کرد
با نگهت باز صدای تو کرد
در دلِ شب مست قرارِ تو شد
بهر غمت ناله برای تو کرد
تیر ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شـــــب آمــد و دوباره، دل بیـقـرار گشته
در حســرتِ نـگاهـی، بر زُلــف یـار گشته
با تــیرِ غــم مــزن تو، آتش به روح و جانم
آن موســمِ خــزانِ، من بی بــــهار گشــته
دل بــیـقرار و حیـــران افـتـاده در پــی تـــو
سر گشته و پریـــشان در شبِ تار گشته
صدبار صبر و طاقت، باخود چو پیشه کردم
شـاکی ز جورت ای یار،این دلِ زار گـشـته
ســاقی بیـا و پُـر کن، این جـام می دوباره
کـیـن دل اســیرِ دستِ ، این روزگار گشته
خواستم که تا بیوفتم، بر برگت ای گُلِ من
دل راهــــی گُلِ تـــو در لالــــه زار گشــتــه
بر خاستم ز خواب و چون دیده بر گشـودم
جسمم بـه جـرم عشقت بر سرِ دار گشته
من ماندم و غمِ دل،در این خزانِ بی عشق
با کــوله باری از درد ،دل غـمگُـسار گشـته.
خرداد ماه 1394___ داوود جمشیدیان ( سِتین )
ای کاش من نبینم ، یک لحظه از غَمت را
یا کاش نشنوم من ، فریادِ ماتَمت را
چون آمدی به دنیا ، دنیای من شدی تو
بر من تو هدیه کردی ، با خود تو عالَمت را
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
بر بلندای جهان نام علیست
زینتِ هفت آسمان نام علیست
عشقِ او در دل چه غوغا می کند
شور و عشقِ عاشقان نام علیست
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
مَست شدم یک دَم از ، عطرِ نَفَس های تو
کرد مرا عاشقَت ، اوجِ هَوَس های تو
بهرِ رُخَت تا سحر ، خواب نرفت چشمِ من
این دل اسیر گشت از ، حلقه دست های تو
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
کاش هوای عشق بارانی نبود
در دلِ عاشق پریشانی نبود
می گرفت لنگر دلم در بحرِ تو
بحرِ عشق آرام ، طوفانی نبود
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین)
امشب دلم گرفته ، از جورِ بی وفایی
ای کاش نکرده بودم ، با عشقت آشنایی
رفتی غَمَت دوباره آتش بجانِ من زد
من ماندم و وقوعِ ، این ماتمِ جدایی
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان (سِتین )
زخم مزن بر دلِ تنهای من
چون که ظریف است دلِ شیدای من
عاشقم از بهرِ وصالِ رُخَت
عشقِ منی نو گلِ زیبای من
خرداد ماه 1394--- داوود جمشیدیان ( سِتین )
خیمه زدی در شبِ رویایی ام
عِشوه مکن با دلِ تنهایی ام
اوجِ نگاهِ تو مرا مست کرد
عاشقِ آن چشمِ اهورایی ام
خرداد ماه 1394--- داوود جمشیدیان ( سِتین)
بنای عشق را ویرانه کردی
مرا از عاشقی بیگانه کردی
ره میخانه را از من گرفتی
تو دوری ام زهر پیمانه کردی
خرداد ماه 1394--- داوود جمشیدیان ( سِتین )
ز بهرِ عشقِ تو دیوانه گشتم
روان سوی رهِ میخانه گشتم
چون مجنون در پی لیلی شتابان
شدم آواره و بی خانه گشتم
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
نگاهت میزند آتش بجانم
به دنبالت به هر سویی دوانم
مزن با تیرِ مژگانت به قلبم
که دارم داغی از دردِ نهانم
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
الا ای دل که دایم بیقراری
گهی آشفته و گه فکرِ یاری
مرا هرجا که خواهی می کشانی
ز شوقِ وصلِ او سامان نداری
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شدم عاشق ، پریشانِ تو گشتم
دمی آشفته حیرانِ تو گشتم
زدی آتش بجانم با نگاهت
نشانِ تیرِ مژگانِ تو گشتم
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان( سِتین )
به بزم من بیا امشب ، که این شب سرد و یلدایست
بیا یکدم کنارِ من ، دلم بیتاب و شیدایست
درونِ کلبه ی عشق ، انتظارت می کشم هر دم
بنا سازیم عشقی را ، که این عشق ، عشقِ رویاییست
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
سوخت دلم در عطشِ روی تو
تا که نظر کرد بر آن موی تو
عشق تویی ،ای همه معبود من
قبله نیایشم همه سوی تو
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
با نگاهی ، من گرفتارت شدم
در گذر از عشق ، بیمارت شدم
تابِ زُلفت در نگاهم نقش بست
عاشقت گشتم ، خریدارت شدم
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
سوختم از شَرَرَّت ، محوِ جمالِ تو شدم
در رهت عاشقی از بهرِ وصالِ تو شدم
نقش بست خالِ لبت در دلِ تنهاییِ من
سالها منتظرِ دیدنِ خالِ تو شدم
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
جهان لرزد ز ایمانِ بسیجی
دلش از جنسِ شیران بسیجی
به گاهِ رزم با خصمِ ستمگر
وجودش فخرِ ایرانِ بسیجی
خرداد ماه 1394--- داوود جمشیدیان ( سِتین)
عاشقم از بهرِ عشقت ، اینچنین خوارم مکن
خوابِ نوشینم مگیر ، از خواب بیدارم مکن
شعله بر جانم مزن با آن نگاهت نازنین
با نگاهِ آتشین عشقت تو بیمارم مکن
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
نازنینا ناز کم کن در شبِ بیتابی ام
من اسیرِ عشق گشتم ، خسته از تنهایی ام
تیر مژگانت رها شد ، چون که بر جانم فتاد
با دلِ زارم چه کردی ؟ در شبِ ویرانی ام
خرداد ماه 1394--- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شهادت هنر مردان خداست و شهید نظر میکند به وجه الله
یادی دوباره کردم ، از بهرِ هجرِ یاران
سر زد ز خاک بیرون ، انبوهِ لاله زاران
یاران همه برفتند تا بیکرانه ی عشق
تا نامشان بمانَد در قلب روزگاران
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
عاشقت گشتم ، به جرمِ عشق ویرانم مکن
تا شدم محو جمالت ، مات و حیرانم مکن
بی تو مجنون میشوم ای نوگل زیبای من
زنده ام باعشق تو ، معشوق بی جانم مکن
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
برای مولایم علی ( ع )
این جهان روشن ز رُخسار علیست
مستِ بوی خوش ز گُلزار علیست
اختران و مَه و خورشیدش همه
زره ای کوچک ز پرگار علیست
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
دلم کرده امشب هوای تو را
که تا بشنوم من صدای تو را
وفایت شده اوجِ دنیای من
که تا من کنم جان فدای تو را
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
برای رهبر عزیز انقلاب حضرت امام خامنه ای ، ولی امر مسلمین جهان که مذهب تشیع علوی و ایران اسلامی به وجود و شهامتش در جهان افتخار می کند .
امامِ عصرِ ما
یا علی بوی خمینی می دهد رُخسارِ تو
اهل کوفه نیستیم ، مستیم در گُلزارِ تو
بیکرانی از شهامت ای امامِ عصرِ ما
شوقِ دیدارِ تو داریم و همه زُوّارِ تو
عاشقیم از بهرِ عشقت ای امامِ عاشقان
تو طبیب عشقی و ماییم همه بیمارِ تو
ناخدایِ کشتیِ دینی تو ای مردِ خدا
ما مطیعِ امر تو هستیم و آن هنجارِ تو
پهنه ی گیتی در اَنظار توگشته نقطه ای
نقطه ای کوچک بوَد دنیا در آن پرگارِ تو
گوشِ جان ما میسپاریم بهرِ اَمَرت یا علی
ما همه فرمانبریم و و جملگی غمخوارِ تو
چیست در افکارِ تو ای راد مردِ انقلاب؟
که همه دنیا شده مَبهوت از افکارِ تو
غم مخور داوود رسد روزی که بینی رهبرت
عاقبت سر میرسد آن لحظهٔ دیدار تو .
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان --- خردادماه 1394
نشانی اینترنتی : www.avayeshereman.blog.ir
یار شبی خیمه زد ، در دلِ تنهای من
بوسه بزد یکدمی ، بر سرِ لبهای من
بانِگهش بر گرفت هوش و حواسِ مرا
بُرد ز یادم همه ، ماتم و غمهای من
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
دلم امشب همه بیزارِ عشق است
طبیبا این دلم بیمارِ عشق است
بیا جانا که وقت بیقراریست
ز شوقت تا سحر بیدارِ عشق است
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
شبی با یادِ تو بیدار ماندم
برای دیدنت بسیار ماندم
کجایی ای طبیبِ عاشقِ من؟
به عشقت تا سحر ، ای یار ماندم
خرداد ماه 1394 --- داوود جمشیدیان ( سِتین )