@
غزلِ : گرفتارِ عشق
شاهکاری جدید در ادبیات پارسی جهان
کاری از رسانه هنری ادبی : آوای شعر من
نویسنده و شاعر معاصر : داوود جمشیدیان
یک شب از عهدِ جوانی ، عشق دامانم گرفت
شد گریبانگیرِ من ، آنگاه که سامانم گرفت
خیمه زد در روح و جانم ، عقل و هوشم را ربود
همچو عزراییل آمد ، هستی و جانم گرفت
من ندانستم که عشق ویرانگری ها میکند
خوش نمود احوالِ من ، آنگاه گریبانم گرفت
سر که زد ناخوانده و شد همنشینِ این دلم
میزبانی و بساط و بزمِ آن خوانم گرفت
عمر من طی شد زجورِ بی وفایی های عشق
در گذر از عمر آمد ، حالِ حیرانم گرفت
بُرد از کَف آن وجودم را ، اسیرش چون شدم
عشق ویرانگر همه نای و توانم را گرفت
کاش می دیدم به چشمم ، لحظهٔ ویرانی اش
روزِ خوش هرگز نبیند ، آن که ایمانم گرفت .
مرداد ما ه ۱۳۹۴ - داوود جمشیدیان ( سِتین )