مرا شوقیست به دیدارِ غزاله
اسیرم کرده رُخسارِ غزاله
تبِ عشقش زده آتش بجانم
شدم آن عشقِ بیمارِ غزاله
به بُستانم فِتاده نقشِ رویَش
که تا گردم من آن خارِ غزاله
چو شَبنم که بیوفتد در سحرگاه
گُلِ عاشق به گُلزارِ ، غزاله
عیان شد شوقِ وَصلَش بهرِ این دل
به نقل و گُفت و اقرارِ غزاله
قدِ رعنایِ شِمشادش چه زیباست !!!
به زیبایی در اَنظارِ ، غزاله
به بزمِ شعرِ من آمد گُذر کرد
به سر شوقش چه بسیارِ غزاله!
نباشد شوقِ وصلش جز به این دل
به عشقِ غیر بیزارِ غزاله
نگاهم را چه خوب میخواند این دُخت
نوینْ معشوقِ معمارِ غزاله
وجودم را سراسر کرده تسخیر
شدم آن نُقطهْ پرگارِ غزاله
شده آن مونسِ تنهاییِ من
غمم را جمله غمخوا رِ غزاله
خیالش کرده این دل را پریشان
بماندم من در افکارِ غزاله .
شاعرِ مُعاصر : داوودِ جمشیدیان مُتِخَلِص به سِتین
( مارسِ 2016 میلادی --- بروجرد )