SEPIDEYE ESHGH
سپیدهٔ عشق
ای گُلِ خوش نگارِ من ، بیا به بزمِ دیده ام
برایِ وصلِ رویِ تو ، چه رنجها کشیده ام!
نموده ای تو خسته ام ، ز بس که ناز کرده ای
من از میان عِشوه ها ، نازِ تو را خریده ام
مثالِ سایهٔ خیال ، دلم فتاد در پی ات
ای که تمامِ عُمر را در پی تو دویده ام
گُذر نمود دیده ام ، به شوقِ وصل تا سحر
میانِ جمعِ لیلیان ، بسانِ تو ندیده ام
شرارِ عشقِ تو زده ، ز بس که شُعله بر تنم
عیان شده فغانِ من ، ز قامتِ خمیده ام
شبی که با نگاه خود ، تو آمدی به خوابِ من
به خوابِ نازِ عاشقم ، طعمِ لبت چشیده ام
نِشستَمی به بامِ تو ، زدی به تیرِ خود مرا
ز رویِ خُشک شاخه ای ، به شاخه ای پریده ام
شکسته شد دلم از آن جفایِ بی وفایی ات
قسم به قطره قطره های اشکِ خون چکیده ام
ندیده ام به عُمر خود ، چو روی و سَروْ قامتت
حکایتِ تو را ز راویان بسی شنیده ام
خوش آندَمی که سر رسد ، خزانِ عشقِ من دگر
به چشم و دیده ام دَمی ، که سر زده سپیده ام
شاعرِ مُعاصر : داوودِ جمشیدیان مُتِخَلِص به سِتین
نوروزِ ۱۳۹۵