SHEKOFEHE
در وَصفِ شِکوفه هایِ بهاری که دیدنشان ، زیباترین جلوهٔ هُنرِ آفرینش را در ذهنِ هر بیننده ای تداعی می کند .
شِکوفهٔ بهاری
مَستم نموده عَطرَت ، شکوفهٔ بهاری !
بُردی مرا زِ بویت ، تا مرزِ بیقراری
زیبایی ات عَیان کرد ، شوقِ وِصالِ من را
چون خود به دشت و صحرا،همتا دِگرنداری
گشت از رُخَت تَراود ،برقلبِ چشمه ساران
تا که گُذر کند بر ، هر جوی و جویباری
می اُفتد از نگاهت ، گُل قطره هایِ باران
تا بر سرِ گُل و خار ، چون شَبنمی بباری
سالی در انتظارت ، بیتاب و بیقرارم
با من بگو زِ نوروز ، اکنون خبر چه داری؟
با خنده و تَبَسُّم ، از تو نشان گرفتم
تا داغِ این دلم را ، تو از فَلَک دراری
خوش آمدی گُلِ من ، با مُژده بهاران
تا بار بندد از دل ، ایامِ غَمگُساری
دل را ببر به بزمِ شادی و مهربانی
دارم من از تو هر دَم ، چشمِ امید و یاری
در وَصفِ آن جمالت ، سِتین غزل سروده
تا این غزل به دفتر ، مانَد به یادگاری .
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
نوروز ۱۳۹۵