X
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۲۶ ب.ظ
غزالِ دامِ من
ای که زدی خیمهٔ عشق ، بر دلِ بیقرارمن
نقشِ رُخَت زمن رُبود ، آن همه اختیارمن
نیست مرا طاقتِ آن که تا رِسم بسوی تو
در این سرابِ لحظه ها ، ای گُلِ همتبارِ من
اوجِ نگاه تو مرا ، کشیده تا مرزِ عَطَش
چون نَمِ شبنم سحر ، در دلِ لاله زار من
چشم و نگاهِ تو گرفت ، مرا چو سیطرِ فَلَق
چون مَهِ روشنی بیا به بزمِ شامِ تار من
در هَوَسِ وصالِ تو ، شدم اسیرِ آن رُخَت
به شَهدِ آن لبَت بِشو ، مرحمِ قلبِ زار من
زشوقِ تو شِکفته شد ، شکوفه هایِ انتظار
تو بهترین قافیه ای برای شعر و کار من
خوش آمدی در این دلم ، فرشتهٔ خیالِ من
به دشتِ آرزویِ من ، تا که شَوی شکارِ من
نوروز ۱۳۹۵ --- داوود جمشیدیان ( سِتین )
۹۵/۰۱/۲۰