مالمیر
بَه چه زیبا و قشنگ است ! این دیار مالمیر
مست میگردد دلِ من با بهار مالمیر
خوش بُوَد آندم که پیچد نِکهتی
از دلِ گل بوته ها و لاله زار مالمیر
می خروشد آبِ برفش از میانِ کوهها
تا رسد بر گوش صدایِ چشمه سار مالمیر
سر برآورد از میانِ مِلکِ شَیوَندِ قشنگ
تا که نامی گردد آن نامِ انار مالمیر
هرکجایش را که بینی شد سرایِ ایلِ من
اصلِ قومِ آریاییست هفت و چار مالمیر
نقش بسته بر دلِ هر سنگ فرشی قِدمَتَش
تا بمانَد در دلِ تاریخ نگار مالمیر
نیست در فکرو خیال و باورِ و چشمِ کسی
چون دیارش هیچ جا همتا ندارِ مالمیر
این دلِ جمشیدیان را بین که گشته هر دَمی
بی امان ، بیتاب و ، مست و ، بیقرار مالمیر .
اهواز --- آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در وادیِ ما عشق خریدار ندارد
معشوقهٔ آن میلِ به دیدار ندارد
عُشاق چو خوردند میِ ناب بگفتند
کس کارِ دگر با دلِ آن یار ندارد
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عِشوه مکن ای گُلِ من ، اینهمه ناز تابه کی ؟
ای گُلِ نیمه بازِ من ، غنچهٔ باز تا به کی ؟
طی شده عمرِ من زبس ، در پیِ تو فتاده ام
تاکه شدم محرمِ تو ، محرمِ راز تا به کی؟
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از جور و از جفایت ، من دردها کشیدم
عُمرم بشد تباه و ، یک روزِ خوش ندیدم
سرگشته و شتابان در هر کجا که رفتی
چون باد در پی ات من ، هرلحظه می وزیدم
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مست دلان عاشق و حیران شدند
خورده می و ، سخت پریشان شدند
دل که نهادند به دریایِ عشق
تا به ابد سر به گریبان شدند
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
سوخت دلم در عَطَشِ روی تو
حس بده تا پر بکشم سوی تو
تیرِ غَمَت گشت رها از کمان
زد به دلم از خَمِ ابروی تو
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
باز هوا سرد و زمستانی است
عُمقِ دلم پُر ز پریشانی است
کرده دلم باز هوایِ رُخَت
حال و هوایم همه حیرانی است
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بر دلِ من اینهمه خنجر نزن
ناله و فریاد تو بر سر نزن
رنگِ دلم رنگ رُخِ لاله شد
دست به دلِ لالهٔ پرپر نزن
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
از شوقِ رُخَت ، دلم پریشان شده بود
مجنونِ تو شد ، دَمی که حیران شده بود
آن لحظه که افتاد نگاهم به رُخَت
این تن به تمنایِ تو بی جان شده بود
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ما را بجز از سرایِ تو راه نَبوَد
جز یادِ تو کس را به دلم جا نَبوَد
ای عشق بیا و در دلم جای بگیر
تا قلبِ منِ عاشقْ ، تنها نَبوَد
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بیچاره دلم دمی که عاشق شده بود
همدردِ دلِ گُلِ شقایق شده بود
دل داد و کشید نازِ معشوقهٔ عشق
تا همنفسِ اوجِ دقایق شده بود
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در وقت های اضافه
وقتی که به سراغت آمدم ، دیگر ما را توانی نبود
مثلِ همیشه عاشق بودم ، اما شوقِ آنچنانی نبود
آنگاه که دست می کشیدم به زُلفِ تو درخلوتِ تنهایی ام
تو نگاه میکردی ، آه که نگاهت نگاهِ مهربانی نبود
گُم می شدم در امتدادِ لحظه ها و در باغِ نگاهِ تو
اما در گذر از هردو نگاه ، خاطرهٔ جاودانی نبود
سکوتم را بدست ِ فریادِ تو میدادم لحظه ای
افسوس که حرف هایت توأم با زبانِ بی زبانی نبود
من از عشق می گفتم ، اما تو سکوت میکردی مدام
یادی از روزِ اوّل میکردیم،ولی خاطرهٔ خوشی ازآشنایی نبود
داوود در این سرابِ زندگانی بدنبال چه می گشتی ؟
عُمرت تَلَف شد در جوانی ، که آن عُمر زندگانی نبود .
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شبِ یلداییِ من
یادِ تو افتاده ام ، در شبِ یلدایی ام
نام تو زیبنده کرد ، محفلِ زیبایی ام
از عَطَشت سوختم ، آمده جانم به لب
ناله و غم را ببر ، از دلِ شیدایی ام
باغِ نگاهم که شد پُر ز همه یادِ تو
بَه چه فروزان شبی است!،این شبِ رویایی ام
در نظرم نقش بست ، قامتِ رعنایِ تو
قَدِ تو مَنظرگهِ چشمِ اهورایی ام
حلقه به دستم بزن ، تا که به اوجم بَری
در شبِ عشقم نما ، همره و همرایی ام
کامِ دلم نیست جز ، بوسه به لبهای تو
ای که شدی مونسِ این دلِ تنهایی ام
نقش و نگارت زده خیمه به جان و دلم
تا که مُنَوّر کند ، دیده و بینایی ام .
آذرماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یک شب به شوقِ رویت،در خواب رفته بودم
افتاده در پیِ عشق ، بیتاب رفته بودم
تابِ نگاهِ زُلفت آتش بجانِ من زد
نوشیده می ز ساغر ، سیراب رفته بودم
آذر ماه ۱۳۹۴ --- سِتین