ندارم غم بجز هجر و فراغت
نچیدم عاقبت یک گُل ز باغت
نبود ما را بجز آن شوقِ رویت
کجایی تا که آیم من سراغت؟
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ندارم غم بجز هجر و فراغت
نچیدم عاقبت یک گُل ز باغت
نبود ما را بجز آن شوقِ رویت
کجایی تا که آیم من سراغت؟
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
اگر آیی شبی را در خیالم
شود بیتابْ ، این آشفته حالم
بکش دستی بر این زخمِ دلِ من
که با وصلِ رُخَت دیگر ننالم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مشو عاشق ، که غم در کار دارد
هَوَس از بهرِ وصلِ یار دارد
بگیرد دامنت را عشق هر دَم
پریشان حالیِ بسیار دارد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بارِ دگر آتشی افروختند
شعله کشید ،پیر و جوان سوختند
شب شکنان از شَّرَر و جورِ آن
چشم به تاریکیِ شب دوختند
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که غمت جانِ مرا سوخته
بر دلِ من آتشی افروخته
دیده ام از شوقِ رُخَت تا سحر
چشم به تاریکیِ شب دوخته
آبان ماه ۱۳۹۴ ---سِتین
با نِگهت خسته و خوارم مکن
گمشده ای در شبِ تارم مکن
بر دلِ من زخم جدایی مزن
تا به ابد ترکِ دیارم مکن
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مرا جز عشقِ تو یادی نباشد
بجز نامِ تو فریادی نباشد
چه خوش باشد رسد آن لحظه ای که
امیدِ رفته بر بادی نباشد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خوش آنروزی که عشقِ من بیاید
به رویم چهرهٔ خود را گشاید
مرا با خود بَرَد تا بیکرانها
غُبار از این دلِ تَنگم زُداید
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
اگر دیدی که عاشق بیقرار است
بدان در انتظارِ رویِ یار است
نباشد عشقِ عاشق را خزانی
تمامِ موسمِ عشقش بهار است
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
غمِ عاشق به پهنایِ زمان است
پریشانی میانِ عاشقان است
ندارد کس خبر از حالِ عاشق
که دایم دردِ عاشق در نهان است
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش باشد به گاهِ فصلِ باران
طلوعِ عشقِ عاشق در بهاران
بگیرد عاشقی را دستِ معشوق
روان گردند میانِ لاله زاران
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که با چشم و نگاه خود تو مستم کرده ای
بردی آن کیشم زدست و خود پرستم کرده ای
دل به عشقت دادم و اما ندانستم که تو
دستبندی از اسارت را به دستم کرده ای
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من اسیرِ عشقم و مجنونِ آن نام توام
سوختم من از عَطَش چون تشنهٔ جام توام
تو همان صیادِ دشتی که پی ام افتاده ای
من غزالِ تیز پا افتاده در دام توام
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
دلِ تنهایِ من گیرد تن و جان و گریبانت
شَوی آشفته و حیران تو در خوابِ پریشانت
نبینی روزِ خوش هرگز که بشکستی دلِ ما را
کِشم آن آهِ سردی که کند نابود و ویرانت
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مانده ام تنها در این گردابِ غم
داغِ سنگینی فتاده در دلم
می کِشد هردَم مرا در کامِ خود
کاش یکدَم می شد ازآن دلْ کَنَم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هر دَم ازدلبر صدایی می رسد
آن نوایِ آشنایی می رسد
می کِشاند این دلم را در پی اش
لحظهٔ ختم جدایی می رسد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عمرِ ما را روزِ خوش هرگز نبود
دَهر بی رحم کامِ خود بر ماگشود
بُرد ما را تا جُنون در کامِ خود
شعرِ یأس و غم برایم می سرود
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
معشوقِ جانیِ ما از ما خبر ندارد
بر حالِ عاشقِ ما گویی نظر ندارد
از دل کشیدم آهی ، سر بُرده در گریبان
آن آهِ سرد من هم دیگر اثر ندارد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هرگز نرو از یادِ من ، معشوقهٔ طناز من
بر بامِ من بالی بزن ، ای مُرغِ خوش آواز من
در مسلخِ عشق هرچه باد ، برجانِ من افتد خطر
پروا ندارم از خطر ، چون تو شدی دلباز من
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
مُرغِ دلم بر لبِ بامت نشست
جز به نگاهِ تو به کس دل نبست
سنگ زدی بر سرِ مُرغِ دلم
جور و جفایت دلِ من را شکست
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
زخم بر عمقِ دلم هرگز مزن
هیچ از تنها دلِ من دل نکن
جز تو کس را بر دلِ من راه نیست
چون تویی معشوقهٔ زیبای من
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
مانده ام در انتظارت تا به کی آیی همی ؟
تا که آیی در دلِ تنهاییِ من یکدمی
قلبِ پاکم را سرایِ عشقِ پاکت میکنم
پس بیا جانا که تا از دل زدایی هر غمی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
پدر ! تو آن گُلِ نیکو سرشتی
ندانستم که از اهلِ بهشتی
همه برقلبِ من چیزی نوشتند
ولی تو بهترینش را نوشتی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بهرِ دیدارِ رُخَت از مرزِ خون باید گذشت
در رَهت جانا! ، عَلیل و سرنگون باید گذشت
بر سر من نیست هوایی جز به وصلِ رویِ تو
در پی ات از خطهٔ اوجِ جُنون باید گذشت
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
غمِ هجرِ تو فتاد بر همه جانم چه کنم ؟
بغضِ سنگینِ غَمِت بسته زبانم چه کنم؟
سوختم از عطشِ دیدنِ رویت همه دَم
جز به وصلِ رُخِ تو هیچ ندانم چه کنم ؟
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
گشته ام هر دَم خراب عاشقی
تا فتادم در سراب عاشقی
سوختم از آتشِ عشقش کنون
چون که شدجسمم کباب ازعاشقی
در گذر از لحظه ها حَک شد همه
لحظه های خوب و ناب عاشقی
آمده این جانِ عاشق تا به لب
می کِشد با آن عذاب عاشقی
سوخت جسم عاشق و معشوقه ها
از لهیبِ آفتاب عاشقی
می رود تا سر کند آن حلقه را
تا نَهَد گردن طناب عاشقی
نیستم من مرد این بازیچه ها
چون که ما را نیست تاب عاشقی
حک بشد این قصهٔ زیبایِ عشق
تا بمانَد در کتاب عاشقی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
هوایِ دیدنِ روی تو کردم
نگاه بر تابِ گیسوی تو کردم
شدم آشفته از بهرِ دو چشمت
هَوَس بر آن دو ابروی تو کردم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آرزویم وصل و دیدار تو بود
چشم من تا صُبح بیدار تو بود
اشک ها می ریخت ز چشمان تَرَم
کاش اشکم نم به گُلزار تو بود
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای فلک ازچه سبب اینگونه خوارم کرده ای ؟
در گذر از لحظه هایت بی بهارم کرده ای
از منِ عاشق گرفتی آن شکوهِ عشق را
روز خوش هرگز نبینی چون به دارم کرده ای
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
نیست مرا جز تو هوایی دگر
جز دلِ تو نیست سرایی دگر
بار دگر باز صدایم بزن
تا برسد گوش نوایی دگر
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ای که دلت همچو شقایق شده
همنفسِ اوجِ دقایق شده
خیمه که زد نامِ تو بر این دلم
بر دلِ من عشقِ تو فایق شده
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تو را با عشقِ من آخر چه حاصل؟
زدی تیرِ غمِ خود را به این دل
شدم تا به ابد سر در گریبان
ز جورِ تو کشیدم آهِ باطل
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
غمی سنگین زهجران تو دارم
عَطَش بر آبِ باران تو دارم
ببار بر این کویرِ تشنهٔ من
که شوقِ آن بهاران تو دارم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
رسید مژده که باران خواهد آمد
نَمی بر لاله زاران خواهد آمد
شود سیراب دشتِ تشنهٔ عشق
خروشِ چشمه ساران خواهد آمد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
دلا خو کن تو با تنهایی من
فدایت ای دلِ شیدایی من
کنار من بمان ای همدمِ من
که تا سازی شبِ رویایی من
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
قصهٔ عشقم فقط افسانه بود
آن خیال عاشقی دیوانه بود
جز غم و حسرت دگر حاصل نداشت
عشق هم با عاشقی بیگانه بود
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تو که هرگز نمی آیی ببالم
چه میخواهی از این آشفته حالم؟
رهایم کن که من دنیایِ دردم
مرا بگذار که با دردم بنالم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه میدانی تو از درد و غم من ؟
نشد روزی که گَردی همدم من
اگر روزی نشینی بر سرِ من
شوم آن برگِ تو ،ای شبنم من
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
تشنهٔ وصلِ توام ، چون همه دنیای منی
روز و شب در نظر و ، در همه رویای منی
مرغِ دل جز به تمنایِ رُخَت پَر نزند
چون که تو محرم ِ رازِ د لِ تنهای منی
ز غم و جورِ زمانه نَبوَد بیم مرا
ای که آن عشقِ من و مونسِ غمهای منی
بَه چه خوش بود تَبِ مزهٔ شیرین لبِ تو !
تو همان داغیِ لب بر سرِ لبهای منی
به نگاهت زده ای داغ و شَرَر بر همه جان
چون که آفاقِ من از چشمِ اهورای منی
منم آن عاشقِ سرگشته به هر کوی و دَمَن
تا ابد وارثِ مجنونْ دلِ شیدای منی
خیمه زد نام ِ تو در دفتر و تقدیرِ زمان
طالعِ مقصدِ من در دلِ فردای منی
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شبی را تا سحر بیدار ماندم
همش در انتظارِ یار ماندم
زبس با خود شِمُردم لحظه ها را
نیامد او ، که من بیمار ماندم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
گاهی وقتا آدما با یک نگاه عاشق میشن ، ولی من میگم آدم عاقل عاشق نمیشه .
شدم عاشق به یک لحظه نگاهت
مرا حالِ خوشیست با آن صدایت
اگر آیی دمی را در دلِ من
کنم این جانِ ناقابل فدایت
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
برای دلِ همیشه تنها و غمگینِ خودم .
غروبِ عاشقی غمگین و زیباست
میانِ این غروب، یک مردِ تنهاست
وجودش را سراسر غم گرفته
دلش پر از همه غمهای دنیاست
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
چه خوش باشد که دریاد تو باشم
تو شیرین باش،که فرهاد تو باشم
فتاد این دل به زندانِ نگاهت
ز قید و بند آزاد تو باشم
سکوت تو حدیث بیکران است
خوشا آندم که فریاد تو باشم
بریدم دل ز دنیا بهرِ عشقت
نشاید من که بر باد تو باشم
نبینم من به چشمم آن غمت را
که تا آن لحظهٔ شاد تو باشم
چو افتادم پی ات تا بیکرانها
قسم خوردم که صیاد تو باشم
تویی مولودِ عشقِ بی بدیلم
شدم عاشق که همزاد تو باشم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
سراغت را ز یاران می گرفتم
ز بویِ عطرِ باران می گرفتم
فتادم درپی ات ای شبنمِ صُبح
میانِ لاله زاران می گرفتم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
دلا خو کن که تنها گشتم امشب
به جرمِ عشق رسوا گشتم امشب
دمی با تو به شوقِ وصلِ معشوق
شدم عاشق که پیدا گشتم امشب
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
در جانِ عاشقِ من ، نقشت دوباره افتاد
مجنون شدم به عشقت ، دل گشته باز بیتاب
ما را بجز نگاهت شوقی دگر نباشد
چشمم نخفت تا صبح ، برخاست دوباره از خواب
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آنشب به شوقِ عشقت یادِ تو کرده بودم
آغوشِ گرم خود را بهرِ تو می گشودم
افتاد دوباره نامت ، در باغِ خاطرِ من
در باورِ خیالم ، یادِ تو می نمودم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
من از فراغ وهجرت داغی دوباره دارم
آتش گرفت جانم ، مجنون و بیقرارم
رفتی ز رفتنِ تو آمد خزانِ عشقم
آخر ز من گرفتی آن موسمِ بهارم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
آمدی ای جانِ من ، اما چرا آشفته ای؟
حتم دارم راویِ صد نکتهٔ ناگفته ای
از سرِ شب تا سحر در انتظارت مانده ام
پس هویدا کن تو آن رازی که خود بنهفته ای
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
الا ای که مرا ویران نمودی
دلِ تنگِ مرا حیران نمودی
زدی آتش به جانم با نگاهت
شرر بر این تنِ بیجان نمودی
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
بیا یکدم بر این حالم نظر کن
بسوی کلبهٔ عشقم گذر کن
برای دیدنت در انتظارم
به شوقِ وصلِ ما شوری بسر کن
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
ببین تابِ نگاهم را به سردی
پریشان حال و مجنونم تو کردی
نهادم سر به دشت و کوه و صحرا
گرفتارم تو کردی تا به دردی
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
جَبینم را زدم بر خاکِ راهش
که تا بینم دمی را من نگاهش
سکوتم را شکستم تا که بینم
که بر گوشم رسد هردم صدایش
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
سحر طی شد ولی یارم نیامد
انیس و عشق و دلدارم نیامد
ز دوریِ رُخَش بیمار گشتم
طبیبی بر دلِ زارم نیامد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شبی را با خدایم راز کردم
بسویش بال و پر را باز کردم
گشودم پر بسویِ خالقِ خود
به شوقش لحظه ها دمساز کردم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
یاد دارم تا سحر چشمم نَخُفت
رازی از این دل ز لب هایم شِکُفت
شِکوِه هایی داشت این شیدا دلم
حرف هایی داشت که آنها را نگفت
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
بار دیگر فصلِ سرما می رسد
برف و باران بر همه جا می رسد
با وقوعِ آن زمین یخ می زند
فصلِ سرما جایِ گرما می رسد
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
موسمِ پاییز رفت ، فصلِ زمستان رسید
سردی و باران و برف ، بردلِ بُستان رسید
جامه سپیدی فتاد بر سرِ این دشت و راغ
نوبتِ خوابی دگر تا به گلستان رسید
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
کاش تنم رسته و آزاد بود
همنفس تیشهٔ فرهاد بود
غم به دلِ عاشق من راه نداشت
حال و هوایِ دلِ من شاد بود
آبان ۱پ۳۹۴ --- سِتین
عمریست که من عاشقِ زارت شده ام
سرد است دلم ، ولی بهارت شده ام
ما را نَبوَد جز تو قرارِ دگری
در وادیِ عشق بیقرارت شده ام
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین
بهترین لحظهٔ عمر لحظهٔ رسیدن عاشق به معشوق است .
جانم به لب آمد ز فراغِ رُخَت ای یار
عاشق شدم از بهرِ تو با این همه دلدار
ای عشق بیا خیمه بزن بر دلِ زارم
تا باز شود چشمِ من از خوابِ تو بیدار
عمریست که خو کرده دلم با نفسِ تو
ای مونسِ تنهایی و ای محرمِ اسرار
آن چشمِ خُمارت که بِزَد تیر ز مژگان
بر جان بنشست تیرِ غَمَت بر تنِ بیمار
شب طی شد و آمد سحر و خسته شدم من
چشمِ منِ عاشق به نگاهِ تو شده تار
سرداد کنون مُرغِ سحر بانگِ جَرَس را
شبنم نَفُتاد باز دگر بر دلِ گُلزار
در حسرتِ وصلِ تو دگر تاب ندارم
از خود تو مران این دلِ ما را تو دگر بار
ای کاش رسد مژده که هنگامِ وِصال است
تا سر برسد ناب ترین لحظهٔ دیدار
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
شبی مجنون و بیتابت شدم من
اسیرِ عشق و بی خوابت شدم من
نهادم لب بر آن لب هایِ داغت
گرفتم کام و سیرابت شدم من
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
عاشقی گفت به معشوق که دیوانه شدم
از عطش سوختم و راهی میخانه شدم
غمِ عشقت که بزد خیمه به این خسته دلم
چون شَمع سوخته در ماتم پروانه شدم
آبان ماه ۱۳۹۴ --- سِتین
خوشا تبریز و شهرِ تُرک و تازی
مرامِ مردُمش ، مهمان نوازی
بگو داوود زِ وصفِ مردمانش
که تا در وصفِ آن شعر بسازی
آبان ۱۳۹۴ --- سِتین