نسیمِ عــــــاشقی بوی تو دارد
نشــان از قــامت و روی تو دارد
چو مشغولِ نیایش گــردم امشب
رُخَــــم در قبله رو سوی تو دارد
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
محو نگــــاهت شدم در هَوَسِ روی تو
کاش که می آمدم در پی و در سوی تو
نِکهت تو بر دلـم بویِ خوشی دست داد
مست شــــدم از رُخ و از نَفَس و بوی تو
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
در آسمــــانِ عشقت پـرواز می کنم من
هــــر لحظه را بیادت دمساز می کنم من
پر می کشم به کویت تا در طوافِ رویت
همچون کبوترِ عشق پربــــاز می کنم من
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
شب هایِ شعرِ شاعر ، درد است و بی نوایی
دردی که شِکوِه دارد از دستِ بی وفایی
در منظـــــرِ نگاهش صد نکته نقش بسـته
نقشی که تازه می کرد داغِ شبِ جــــدایی
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
برای مولایم علی (ع) یگانه عدالت گستر تاریخ بشریت که عدالتش را هرگز کسی نتوانست در جهان تکرار کند.
یاعلی
عشقِ تو دل را پریشــان کرده است
عاشقان را مست و حیران کرده است
ذوالفقـــــــارت
در نبـــردی بی امان
کفــــــر را نابود و ویران کرده است
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
باز از تنهاییِ خود خستـــــــه ام
همچو مرغی در قفس پر بسته ام
بـــــــاز با اندیشة رویــــــایی ام
من به آزادی خود دل بستــــه ام
در هـــــوایت بی قراری می کنم
چون به عشقِ رویِ تو وابستـــه ام
گوشه گیــــری عادتی دیرینه شد
در کنار و گوشه ای بنشستـــــه ام
بـــــانگِ عشقِ تو صدایم می زند
لیک عــــــاشق پیشه ای وارسته ام
دل بـُــــــــریدن از قفس شد آرزو
بر خیـــــــــالش سالها دل بسته ام
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
کـــــاش می شد در دلِ تو لانه کرد
دوری از عشـــــــقِ تو را ویرانه کرد
کاش می شد در طوافِ شمع سوخت
شِکوِه هـــــــــایی از دلِ پروانه کـرد
کــــاش مجنون می شدم در وصلِ تو
چـــــــــاره ای بر این دلِ دیوانه کـرد
کــــــاش می شد دستهایت را گرفت
دست بر مویت کشید و شــــــانه کرد
کـــــــــاش با عشقِ تو عاشق می شدم
کاش می شد عشق را افســـــــــانه کرد
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
در کُنجِ باغچۀ مــا یک لاله ای شکُفته
این لاله یادگاریست از یک شهیدِ خُفته
رنگش قشنگ و زیباست گویی پیام دارد
دارد پیـــــــامی از یک رازِ دلِ نهُفتــــــه
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
سلام ای کوهِ پاکِ آسِمـاری
بیو تَنگِ دِلُم سیت وادیــــاری
بهاری بی خزون داری منِه دِشت
زمستون رَ بهارِن کی ایــــــاری ؟
اردیبهشت 1393 – داوود جمشیدیان
زندگـــــیِ من بجـز سختی نبود
قصه ای جز فقــر و بدبختی نبود
روزها با فکـــــر خود می ساختم
شب که می شد بر تنم رختی نبود
آهِ ســـــــردی می کشیدم از دلـم
چاره ای جز صبر و سر سختی نبود
موقع خوابم که می شد در سکوت
فـــــــرصتی و فکــری و وقتی نبود
نا امید از آرزوهـــــــــا می شـــدم
گریه هـــــایم وقت و بی وقتی نبود
می بــُـریدم دِل ز هـــــــر وابستـگی
شــــوقِ حـــق بود و ولی سختی نبود
اردیبهشت ماه 1393 – داوود جمشیدیان
غزلی خواهم ساخت
بر وزنِ چشمانِ تو
با قافیه ای به زیباییِ نگاهت
دستهایم خالیست
اما همتی بلند دارم
به بلندایِ شبِ یلدا
وجودم مملو از عشق است
به دنبالِ بهانه می گردم
در اندیشه هایم گُم می شوم
و تنها با خیالِ تو نَفَس می کشم
لحظه ها می گذرند
و در گذشته ها محو می شوند
من همچنان سر در گریبانم
ناگهان تو را می یابم
و درختِ باورم شکوفه می دهد
نام تو در دفترِ شعرم نقش می بندد
و تو بهترین بهانه می شوی برای شعرِ من
داوود جمشیدیان
در بَحرِ بیقراری هرگز کــرانه ای نیست
من عاشقِ تو گشتم، جز تو بهانه ای نیست
در خاطــــــــرم بجز تو نـــام کسی نیامد
در باورِ خیالم جز تو نشـــــــانه ای نیست
اردیبهشت ماه1393 – داوود جمشیدیان
هرگاه در آسمانِ خیالت مرا گُم کردی ستارۀ دنباله دار را نگاه کن مرا آنجا خواهی یافت.
چون من به ضیافتِ ستارۀ دنباله دار رفته ام.
اردیبهشت ماه1393 – داوود جمشیدیان