DAR BAZME SHAERANEYE MAN
پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۱۲ ب.ظ
در یک شبِ سردِ زمستانی این اتفاق حادث شد ، و من تا سپیده دَم آشفته بودم .
در بَزمِ شاعرانه ی من
امشب غمیست بر دل ، چون بَحرِ بیکرانه
سر رفته در گریبان ، تنها به این بهانه
گفتم که بیقرارم ، از بَهرِ وَصلِ رویَت
گفتا که در دلِ من ، هرگز مَشو روانه
گفتم که شاعرم من ، در بَزمِ شعرِ من آی
گفتا بخوان برایم ، یک شعرِ عاشقانه
گفتم که این لبانم ، میسوزد از تَبِ عشق
گفتا بگیر از این لب ، یک کامِ نوبرانه
گفتم نَما دَمی رُخ ، در مَنظَرِ نگاهم
گفتا فِتاده نقشم ، در باورِ زمانه
گفتم بده نشانی ، از جای و آن سرایت
گفتا حَذر کن از ما ، این وقت از شبانه
گفتم تَرَحُمی کن ، بر حالِ زارم امشب
گفتا بگیر جانا ! ، این هم ز ما نشانه
گفتم که عاشقم من ، رُخصت بده بیایم
گفتا بیا و پُر کن ، با عشقَت آشیانه
این اتفاق افتاد ، در یکشب از زمستان
در باورِ خیالم ، شد جا و جاودانه .
شاعر معاصر :
داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
۹۷/۱۰/۱۳