MAHE MAN
شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ق.ظ
روایتی از عشق در یک غروبِ سرد و غم انگیزِ پاییزی :
ماهِ من
ای ماهِ من کجایی ؟ امشب غمِ تو دارم
در حَسرتِ نگاهت ، بیتاب و بیقرارم
ما را رها نمودی ، با این غم فراوان
سرگشته و پریشان ، افتاده در غبارم
هوش از سرم رُبوده ، تابِ نگاهِ مَستَت
کی میرود زمستان ، سر میرسد بهارم ؟
میسوزدازعَطش لب،ازبهرِ بوسه ای ناب
تا کی غمِ تو را من ، بر این دلم گذارم ؟
از پیکِ آن لبانت ، پُر کُن تو ساغرم را
در اِمتدادِ مَستی ، بی آن مَی ات خمارم
عاشق شدم دوباره بشکست این دلِ من
جز دیدن رُخَت من ، دیگر غمی ندارم
من ماندم و غمِ تو ، با خاطراتِ عشقت
آواره و گریزان ، در شامِ سردِ تارم .
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلص به سِتین
زمستان ۱۳۹۶
۹۶/۱۰/۲۳