SHABNAM VA GOL
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۱۵ ب.ظ
شَبنَم و گُل
سحر ، یک شَبنمِ صُبحِ بهاری
روان شد سویِ دشتِ لاله زاری
چنین گفت با عَطَش آن گُلِ به شَبنَم
خبر از حالِ زارِ من نداری
مرا داغیست ز هِجرِ غُنچه ای ناز
که میسوزد چو من در هَمجواری
ندارم شوقِ وَصل از بهرِ رویَت
که نَم بر بَرگِ خُشکِ من بِیاری
برو ما را رها کن با غمِ خود
به دیدارت ندارم چشمِ یاری
عَطَش دارم ولی از نَم گذشتم
دلم خو کرده با این غَمگُساری
گُلی پژمُرده ام در دشتِ تِشنه
شِگردَم طاقت است و پایداری
ستایِش مُختَصِ پروردگاریست
که دارد حِکمَتی در هر دیاری .
شاعرِ مُعاصر : داوودِ جمشیدیان
بهارِ ۱۳۹۶
۹۶/۰۳/۳۰