DAR GOZAR AZ ESHGH
جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۵۰ ب.ظ
در گُذر از عشق
ای دلِ عاشق، چرا اینگونه خوارم کرده ای؟
در گُذر از عشق ، مجنونْ حالِ یارم کرده ای
خسته و آواره ام در امتدادِ این سَراب
بی نشانْ گُمگشته ای، در شامِ تارم کرده ای
میبَری هردَم مرا تا بیکرانْ مرزِ جنون
شهرهُ نامَحرمان در هر دیارم کرده ای
سَلب کردی از منِ مِسکین بَساطِ شادی ام
ناله و غم را دگر باره نثارم کرده ای
سوختم چون برگِ گُل در انتظارِ شَبنمی
تشنه لب از بهرِ نَم ، در لاله زارم کرده ای
میکِشی هر دَم مرا در پی ، تو با فتراکِ خود
با غم و اندوه چرا تو همجوارم کرده ای ؟
خواستم تا که گریزم از کمندَت یک شبی
غافل از اینکه به دامِ خود شکارم کرده ای
من نبودم عاشق از روزِ اَزل از بهرِ او
این تو بودی که به عشقِ او دچارم کرده ای
گرتورا تقصیر نیست دراین گُذر یک لحظه ای
پس چرا اینگونه بی صبرو قرارم کرده ای ؟.
شاعرِ مُعاصر: داوودِ جمشیدیان
خزانِ ۱۳۹۵
۹۵/۰۸/۰۷