DAR DAME ESHGH
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۳۱ ق.ظ
در دامِ عشق
عشق چه میکِشد مرا ، تا به فرازِ بامِ تو !
نیست مرا رَهی دگر ، جز که شَوَم به کام تو
در عَطَشم تو بُرده ای ، سوخت لبانِ تشنه ام
کَی رسد آندمی که من ، لب بنَهم به جامِ تو
عِشوه و ناز میکنی ، با دلِ بیقرارِ من
طعمِ کِرشمِه میدهد آن نمکِ طعام تو
در یَدِ تقدیرِ تو نیست کس به قضایِ این گُذر
جز منِ عاشق که شدم ، اهلیِ تازه رام تو
در اَمَلم تا که رسم سر بزنم به کویِ تو
بَه چه خوش آندمی که دل بسته شود به دام تو!
پای بِنِه تو در رَهی که میرسد به میکده
تا که کند ساغرِ مَی چاره به حالِ شام تو
تیرِ مُژه مَزَن به این خسته دلِ شکسته ام
تا که نشان نَگیردم ، چشمِ سیاه فام تو
به بزمِ شعرِ من بیا ، خوش آمدی به مَحفِلم
خوش آندمی که بوسه ای زنم بجایِ گام تو
عشقِ تو جَنت است مرا ، ای گُلِ خوش نگارِ من
کاش بماند این خیالِ خوش به انضمام تو .
شهریورماه ۱۳۹۵ --- داوودِ جمشیدیان ، مُتِخَلِص به سِتین
۹۵/۰۶/۰۸