سوگند به قلمم
قلمِ من مقدس و با نجابت است ، بیاد دارم از روزی که بدستش گرفتم حرمتش را هم بخوبی می دانستم ، دار و ندارم از تمام دنیا همین قلم است که هر از گاهی با آن حرفهایی را از دل تنهایم می زنم .
قسم به قلمم که تنها یادگار من است
به خالقِ من و قلمم ، که پروردگار من است
قلمی که می سازد غزلهایِ نابِ مرا
همان غزل هایی که مونسِ شبهایِ تار من است
گرچه زمستان است و هوایِ دلم یخ زده
دلخوش به آنم که بودنش در کنارم همان بهار من است
ای کاش نزند آهنگِ جدایی به سرش در این برهه از زمان
تا در باورِ خیالم بگُنجد که همیشه در کنار من است
عمریست که خو کرده دلم به هوایِ سرودن با نگارشش
چه خوش است آندَم که شاهدِ این دلِ بیقرار من است
داوود غمین مباش و غم مخور در این مثلثِ غریب
که قلمِ تو راویِ شِکوه هایی از این حالِ زارِ من است .
بهمن ماه ۱۳۹۴ --- داوود جمشیدیان
متخلص به سِتین