$$$
دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۴۸ ق.ظ
غمِ بی تَرَحُم
ای غم چرا زدی تو ، آتش به عمقِ جانم؟
دردی کشیده ام من ، تا مغزِ استخوانم
من آه سرد کشیدم ، تو آمدی سراغم
با ما چها تو کردی ؟، هرگز من این ندانم
آنگاه که لانه کردی ، در قلبِ عاشقِ من
فریاد زدم ز بهرِ ، آن دردِ بیکرانم
کردم صبوری ای غم ، با حالِ زارم هر دم
تو سالها کشیدی ، خط نشان بجانم
دارم حکایتی از ،دردِ درونِ این دل
رازی نهفته دارم ، افسوس که بی زبانم
صد بار پیشه کردم ، تحمل و صبوری
تا که بگویم از این ، دردِ دلِ نهانم
رها شدی تو از دهر ، چون آمدی سراغم
کردی مرا تو با آن ، تیرت همه نشانم
چون که نشست تیرت ، بر آن تازه نهالم
بردی به غارتِ خود ، آن موسمِ جوانم
ویران نمودی ای غم ، این دلِ عاشقم را
نشاطم را گرفتی ، بردی تاب و توانم
تو آفتی ز دهری ، من سنگِ آسیابم
تو غمِ بی تَرَحُم ، مَنَم جمشیدیانم .
اردیبهشت ماه 1394 --- داوود جمشیدیان
۹۴/۰۲/۱۴