بدنبال عشق
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۴۲ ق.ظ
دو چشمانت زده خیمه بجانم
کمان ابروّان کرده نشانم
من آن سرگشته ام که درپی تو
به شوق عشق ،بدنبالت دوانم
اگر پرسی ز درد حال زارم
نگویم من ز دردی که نهانم
ز دیدار رخت بیتاب گشتم
کجایی که من از حالت ندانم؟
زده آتش بجانم دوری تو
کشیده شعله ای بر استخوانم
مکن اصرار که گویم درد دل را
نمی گویم من هرگز مهربانم
مرا مجنون عشق خود نمودی
گرفتی ازمن آن نای و توانم
چوشمعی که بیافروزد سرایی
بیا در تاری این آسمانم
بهمن ماه 1393--- داوود جمشیدیان
۹۳/۱۱/۱۸