برایِ مادرم
مادرم یک زن روستایی بود ، از ایل بزرگِ قشقایی ، فرشته ای از نسل فرشتگان ،
برای مادرم که معنی عشق را فقط در نگاه مهربانانه اش یافتم :
{ برای مادرم }
شکوه عشـــــق را من ، در نوای مــــــادرم دیدم
وفـــایی را اگر دیـــدم ، وفـــای مـــــــادرم دیدم
نوایی خوشتــــر از صوتش در این دنیـــا ندیدم من
که اوج مهـــربانی را ، صـــــدای مــــــادرم دیدم
اگر جان داشت ارزش تا ، فـدای او بسازم من
تمـــام هستی خود را ، فــــدای مـــــــادرم دیدم
عجب آرامــــشی دیــدم در این دنیــــای رویــایی !
که من آرامشــــم را ، با لالای مــــــادرم دیدم
اگر در خـــاطرم هر دَم هــوای عشــــق سر می زد
چه عشقی بود که آن را ، با هوای مــــــادرم دیدم
سرودم شعــــــر زیبایی بپـــاس لطـــف و ایثارش
که من این شعــر زیبـا را ، عطا بر مــــــــادرم دیدم
خـــــدایا روح پاکـــــش را به شادیهـــا مزیّن کن
چــه فضــل و هیبتی من در ، خدای مــــادرم دیدم !
اسفند ماه1392 – داوود جمشیدیان ( سِتین )