نگاهِ تو ، زیباترین قافیهٔ شعر من است
ای که با اوجِ نگاهِ خود ، بهترین قافیهٔ دیوان منی
مَرحَمِ زخمِ دلِ من و تسکین دهندهٔ حالِ پریشان منی
عمریست که خو کرده ام به نگاهِ چشمانِ اهوراییت
چه نکوست حالِ ما،در آندم که چون اسیری به زندان منی
نیست در فکر و خیالِ منِ عاشق بجز وصالِ رویِ تو
قسم به عشقِ بی بدیلِمان ، که تو همان قبله نیایش و ایمان منی
آنگاه که اسیرِ نگاهت می شود این دل در بحرِ تنهایی ام
تو بهترین بهانه تَبَسّم به رویِ لب هایِ خندان منی
به بزمِ شعرِ من بیا که سوختم از عَطَش انتظارت ای عشقِ من
که تو همان ناخوانده مهمان در گسترهٔ محفل و آن خوان منی
حضورت خیمه زده به وسعت و دامنهٔ شبِ یلدایی ام
بیابه عمقِ سرنوشتِ من،که آرامشِ من درگذراز این شبِ حیران منی
سکوتِ داوود را نگر که پُر شد از هیاهویِ آشناییت
ای آنکه در گذرِ زمان ، تَبَلوُر تقدیر به عهد و دوران منی .
دی ماه ۱۳۹۴ --- سِتین